عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

خیانت

قلبا دوست ندارم در این مورد چیزی بنویسم و ذهنم رو خراب کنم ولی قول نوشتنش رو داده بودم

چند پست پیش در مورد رابطه های واقعی که دور و برم اتفاق افتاده بود نوشتم، درسته این رابطه ها شرایط بد روحی رو برای طرفین داشت اما به نظر من خیلی حاد نبود، چون همه چیز قبل از ازدواج اتفاق افتاده بود.

دیروز یکی از دوستای مامان زنگ زد و کلی با هم صحبت کردن، یادم افتاد که این دوست مامان معمولا در هفته چند باری زنگ میزد ولی الان چند ماهی میشه خبری ازش نیست، در این حین خانوم ی برام قضیه رو با آب و تاب تعریف کرد(خدا خیرش بده همه قضایا یه جوری بر میگرده به سمت خانوم ی)

خانوم م(من چه کار کنم که همه اول اسمشون م ) بیست سال پیش ازدواج کرد؛ با یه آدمی که دستش به دهنش میرسید، آقای ب یه مغازه معروف دارن کهگمو نم الان کم کم ماهی ده میلیون درآمدشونه، البته دو سه تا برادرن با چند تا شریک! حاصل ازدواج خانوم م و آقای ب، یه پسر و یه دختره که واقعا بچه های خوبی هستن. قضیه از پنج یا شش سال پیش شروع شد، وقتی که خانوم م فهمید همسرش معتاده. معتاد بود ولی برای خانواده اش کم نزاشت، من خودم دیدم کسانی رو که رفتن سمت اعتیاد و یه لحظه پرواز رو به زن و بچه اشون فروختن، ولی ب برای خانواده اش چیزی کم نزاشت، نه از لحاظ مادی نه عاطفی، بینشون جر و بحث بود ولی مشکلشون حاد نبود. تا اینکه یه روز م میره محل کار همسرش و با همکار آقای ب درد و دل میکنه و ازش میخواد که ب رو نصیحت کنه، غافل از اینکه همکار ب عاشق خانوم م میشه و بعد از اون به هر بهانه ای میره خونه ی همکار و شریکش، خلاصه اینکه قضیه رو درست که نمیکنه هیچ کلی هم خانوم م رو میندازه به جون همسرش، بی شرم خودش زن و بچه ام داشته! اینقد تو گوش خانوم م میخونه که اونو از خونه و زندگیش دلسرد میکنه! خودش از همسرش جدا میشه و خانوم م رو هم مجبور میکنه از همسرش جدا شه!!!

حالا چند ماهه با هم ازدواج کردن، من که میگم عقد اینا از اولش حرامه، سررشته ندارم تو این مسائل ولی همین که اینا به خاطر همدیگه از همسراشون جدا شدن خودش کافیه واسه باطل بودن عقدشون. اگه خانوم م یه کم پا بند عقاید بود شاید هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد.

حالا خانوم م رو برده یکی از شهر های اطراف کرج و مثل یه زندانی باهاش برخورد میکنه، اجازه نمیده حتی خانوم م بچه هاش رو ببینه! حقم داره، چشمش ترسیده، کسی که بعد از حدودا بیست سال به شوهر و بچه هاش خیانت کنه چرا نتونه دوباره این کار رو انجام بده!



پی نوشت: میگه این پسره هر وقت من رو میبینه کلی ابراز احساسات میکنه! میگم دیونه داره خرت میکنه یه وقت خر نشیا! میگه منم میخوای مثل خودت کنی؟ (مگه من چمه :|)

پی نوشت بعد: فردا روز دختراس ولی از امروز صبح اس ام اس های تبریک شروع شده :)

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

والله چی بگم؟ آدم تو کار این بشر دوپا می‌مونه. خانومه چطوری تونست اینکار رو بکنه؟ فکر بچه‌هاش رو نکرد

ای دایی سعید
فکر چی رو کرد که فکر بچه ها رو بکنه!
الان بچه ها از مادرشون بی زارن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد