عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

باز هم تحقیق

جدیدا دانشجوی نمونه شدم و حداقل هفته ای سه بار میرم یونی(در چهار سال گذشته سابقه نداشته)

خب اینم دلیل داره! سیستم دانشگاه ما اینطوریه که آخر ترم که امتحان میدی، کلا چهارده نمره است و تو باید شش نمره از استاد بگیری! بعد از اونجایی که پیام نور کمتر درسی داره که استاد داشته باشه، کلا اون چهارده نمره رو ضرب در یک هفتم میکردن و شش نمره ات رو بهت میدادن! فرقی هم نمیکرد استاد داشته باشه یا نه! ولی الان دیگه هر درسی که استاد داشته باشه، شش نمره رو باید استاد بده، حالا دیگه استاد میدونه چطور این شش نمره رو بده! اصولا با حضور در کلاس و امتحان نیم ترم میتونی نمره بگیری، ولی درس هایی مثل کاربرد کامپیوتر در مدیریت که عملیه، باید یه تحقیق هم بندازی تنگه حضور در کلاس و نیم ترم!!!

استادمون یه دختره بود، دانشجوی دکترای نمیدونم چی چی بود، هفته ی پیش گفت من تحقیق نمیخوام، دیروز  که اومد، به خاطر زیاد بودن بچه ها و اذیت کردن پسرها(که از پسشون بر نمیومد) گفت همتون تحقیق بیارین!!! اونم چی ؟؟؟ اول بیاین موضوع بگید، بعد من تایید کنم و بنویسید! هر چی هم گفتیم دو هفته ی دیگه امتحانامون شروع میشه و اینا قبول نکرد! تازه امتحان عملی رو هم گذاشت جمعه چهارم دی که من همون روز امتحان نیم ترم مالی دارم و روز قبلشم امتحان نیم ترم بازاریابی بین الملل!!!

از دیروز بعد از ظهر که رسیدم خونه، هی دست به دامن این و اون میشم که ببینم تحقیقی آماده میتونم پیدا کنم یا نه!

دیشب م یه سری مقاله برام پیدا کرد و یه سری هم خودم پیدا کردم که فکر کنم به درد بخوره! البته فقط پیدا کردم و عنوان نوشتم که اگه خانوم تایید کنن برم کاملشون کنم!

مامان هم میگه مثل سمینارت برو بخر! منم قبول نکردم! اون همه پول دادم تازه همه کارها رو خودم کردم!

ولی احتمالا چهارشنبه یه سر میرم انقلاب ببینم تحقیق آماده و تایپ شده چی پیدا میکنم و اگه استاد تایید کرد برم بخرمش!

موضوعاشم مسخره اس! میگه در مورد وورد و اکسل و اکسس و اینترنت و اینا کلی نباشه! در مورد سخت افزار یا نرم افزار باشه! تازه اونم چی فقط یک موضوع! مثلا تو فقط در مورد کارت گرافیک تحقیق کن اونم سی چهل صفحه!!! م یه مقاله در مورد کارت گرافیک پیدا کرده برام، چند تا هم خودم پیدا کردم، در مورد موتورهای جستجوگر هم یه سری مطلب دارم، همینطور در مورد مرورگرها!

خلاصه اینکه حسابی سر کارم گذاشته الان!!!

بازم خدا پدر این سایت رو بیامرزه که هر چی بخوای میتونی پیدا کنی!شما هم آدرسش رو داشته باشید بد نیست!

حالا من و مینا توی اتوبوس موقع برگشت داشتیم فکرامونو میریختیم رو هم که ببینیم چه خاکی به سرمون بریزیم، پسره که پشت ما نشسته میگه: خواهرا فک کنین سه نفرین، در حق منم خواهری کنین و یه مقاله هم واسه من گیر بیارین!!! چشم دراومده همش به خاطر متلک های این نمکدون بود که استاد حرف مقاله رو پیش کشیدا! مینا هم گفت ما همینجوریش سه تا هستیم، الان یکیمون خارجه نتونست بیاد پسره گفت: خوب فکر کنین چهار تایین!!!( کم نمی آورد تو جواب دادن)

گفتم تحقیق سمینار یاد یه چیزی افتادم! اون هفته با مریم داشتیم تو راهروی دانشکده ی فنی قدم میزدیم تا کلاسمون شروع شه! در ِکلاس نقشه کشی باز بود، و کلی دانشجو داشتن نقشه میکشیدن و استادشون وایساده بود، من و مریم نا خودآگاه به کلاس نگاه کردیم و رد شدیم، اصلا هم نفهمیدیم استادشون کیه! همین که ما کلاس رو رد کردیم، یهو یه صدای آشنا گفت خانوم ر، ما هم با ترس و لرز برگشتیم! بگو استادشون کی بوده!!! همون پسره که تحقیقمون رو نوشت و من اینجا کلی فحشش دادم! با کت شلوار اومده بود و کلی آدم حسابی شده بود! آخرین گفتگوی ما بر میگرده به اون شب و اس ام اس زدن و کلی دق دادن من!!!  به قول مریم این آدم حسابی بود و ما اینقد باهاش بد تا کردیم!!!



پی نوشت: م عزیز یه دنیا تشکر بابت کمکی که بهم کردی :*

پی نوشت بعد: صبح دایی جون زنگ زده میگه اِ تو خونه ای؟ امروز نرفتی سر کار!!! :O


نظرات 4 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:40 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

بعد با این همه درس و امتحان و تحقیق نشستی آپ کردی؟ خجالت نمی‌کشی؟

سایت خیلی به درد بخوریه

تو که میدونی وقتی سرم به شدت شلوغ باشه بیشتر آپ میکنم

م دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ب.ظ

خوب عزیزم من که یادم نمیاد واست کاری کرده باشم دایی جون! همشو خودت انجام دادی!
بعدشم من نمی دونستم می خوای بری انقلاب مقاله بخری! یعنی واقعا حیف نیست پوله زبان بسته رو بدی به غریبه ها دایی!؟ بیا پیش خودم بهترین مقاله رو برات می نویسم
برو سرکار دایی جون خوب نیست تو خونه بمونی

واسه شما کاری نبود واسه ما کلی ارزش داشت دایی جون
بعدشم، اومدیم و استاد این مقاله هایی که درآوردیم رو تایید نکرد، من نباید دو تا مقاله دیگه تو چنته داشته باشم!!!

شما مقاله ات رو قبلا برام نوشتی :)

منظورم از اون پی نوشت دایی جونم این بود که، این چند ساله، داییم اینقد از ما دور شده که بعد از حدود ده ماه نمیدونه من دیگه نمیرم سر کار!
گرفتی دایی جون!

سیاوش کسرایی دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 05:20 ب.ظ

عجب دختر درس خونی

تا حالا هیچکس بهم نگفته بودا!

دایی جون سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:34 ب.ظ

منظورتو فهمیدم دایی جون! کودن که نیستم ...

قصدم جسارت نبود دایی جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد