عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

خواب عمیق

دو سه هفته ای هست که شب ها قبل از خواب درس میخونم! حدودا تا ساعت یک و نیم ، دو طول میکشه. به خاطر همین شب هایی هم که نمیخوام درس بخونم، دیگه خوابم نمیبره!

این یه هفته هم که حسرت یه خواب سه چهار ساعته مونده به دلم، تا میاد خوابم ببره از خواب میپرم و دیگه خوابم نمیبره.

چند شب پیش دختر عمه ام گفت یونی میخواد ببره مشهد و بیا بریم! گفتم حالا تا بهمن. و اینجوری خواستم از سر خودم بازش کنم!

دو سه شب قبل، روی هم رفته سه چهار ساعت خوابیدم، دیشب که دیگه حسابی منگ خواب بودم، ساعت دوازده رفتم که بخوابم و از اونجایی که خیلی خوابم میومد سریع خوابم برد، ساعتم  گذاشتم روی ساعت هفت که مثلا بیشتر بخوابم! خلاصه هنوز پادشاه دوم سوم بودم که صدای ویبره موبایل بیدارم کرد، ساعت پنج دقیقه به سه، دختر عمه ی گرامی دوباره اصرار که بیا بریم مشهد! با چشمای بسته براش نوشتم که نمیام! دوباره گفت آقا جون(شوهر عمه ام) گفته اگه بهار بیاد میزارم بری و گرنه بشین تو خونه! از اون اصرار و از من رد اصرار! آخرش با فحش و نفرین مجابش کردم که الان وقت کل کل کردن نیست و بگیر بخواب !!!  شبی که فکر میکرد تا صبح راحت میخوابم رو بعد از خوندن نماز و یه چرت یه ساعته به صبح رسوندم!

بی خوابیم به خاطر دانشگاه رفتن هم هست! شب هایی که میخوام فردا صبحش برم رو نمیتونم راحت بخوابم، شب بعد از اومدنم هم به خاطر خستگی نمیتونم بخوابم!

امشب هم اگه خیلی زود از خونه بابا جلال اینا بیایم دوازدهه! من هنوز نخوابیده باید پنج بلند شم و آماده شم که از ساعت هشت صبح تا پنج بعد از ظهر سر کلاس غبراق(قبراق، غبراغ، قبراغ) حاضر شم!!!

اگه بیست و چهار ساعت، بیست و نه ساعت بود، مشکل خوابم برطرف میشد.



پی نوشت: دیروز زیر بارون، توی بهشت زهرا من و مادر بزرگم از روی قبر ها رد میشدیم، چترم رو گرفته بودم بالای سرمون! مادر بزرگ از روی هر قبری که رد میشد یه چیزی میگفت، وقتی از روی یه قبر که سنگش سبز رنگ بود رد شدیم گفت: خدا رحمتش کنه چه سنگش سالم مونده! منم با تعجب پرسیدم چطور مگه؟ گفت خوب سبزه دیگه!!!

پی نوشت بعد: یکی از همسایه های مادر بزرگم، که بچگیامون یادمه دو سه باری با هم همبازی بودیم رو دیروز که رفتم در خونشون و حلوا و ساندویچ(خیرات برای پدر بزرگم) بردم، دیدم!!! دست یه بچه رو گرفته بود و یه بچه هم تو راه داشت!!!
smsنوشت:نیم نگاهت را به تمامی دنیا نخواهم فروخت بی آنکه ذره ای به یادم باشی!

نظرات 1 + ارسال نظر
behrad جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام
بابا انقدر درس نخون
واقعا شما دخترا از صبح تا شب درس میخونیین
تو دانشگاه ما هم دخترا همش درس میخونن استادا هم توقع بیجا دارن فکر میکنن همه باید مث اونا باشن یا تحقیق میارن ،برا همه درسا تحقیق میارن
،ول کن تو رو خدا بیخیال درس شو.

شوخی کردم .امتحانا نزدیکه بگیر بخون
کاشمنم مث تو درس میخوندم ولی نمیشه .
بای
راستی امتح

ولی من اصلا درس خون نیستما

وقتی امتحانات رو خوب ندادی، بالاخره باید با یه تحقیق دل استاد رو نرم کنی تا بهت نمره بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد