عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

دعا

دعا میکنی، برای همه! اول از اعضای خونواده شروع میکنی! بعد میری سراغ فامیل؛ از اون بزرگشون تا اون کوچیکه؛ از اون که هر روز میبینیش و تا اون که سالی یه بار میبینیش! بعد نوبت دوستات میرسه! دوستای قدیمی مدرسه، دوستای دانشگاهی، دوستایی که یه زمانی همکار بودین، دوستای متفرقه!

از اون حالت معنوی خارج میشی و یادت می افته برای خودت دعا نکردی!!! یعنی کسی پیدا میشه که برای تو هم دعا کنه!!!



پی نوشت: یه مطلبی رو توی یه وبلاگی خوندم که حالم اساسی گرفته شد!

پی نوشت بعد: یه جورایی حالم گرفته است! دلیلشم واضح و روشنه برام! امیدوارم زیاد طولانی نشه مدتش



اضافه نوشت: نمیدونم تا حالا براتون پیش اومده یا نه! اینکه کسی رو از نزدیک دیده باشی، بعد از مدتی وبلاگت رو پیدا میکنه، بعد مدام رد و بدل کامنت! یه سری اتفاقات می افته! یه سری دلگیری ها پیش میاد، اون فرد ازت دور میشه، تو هم حق رو بهش میدی! بعد از حدود دو سال و اندی، اون دوست یهو پیدا میشه و تولد چهارسالگی وبلاگت رو بهت تبریک میگه! و تو هر چه قدر میگردی آدرس وبلاگ اون فرد رو به یاد نمیاری که ازش تشکر کنی...

تفرقه

اوضاع مردم وخیمتر از روزهای بعد از انتخابات شده!

همه جا مردم چند دسته شدن! توی هیئت ها! توی  دانشگاه ها! توی خیابون! حتی توی فامیل! و بدتر از همه توی دنیای مجازی!

فقط کافیه ی یک روز از سال پیش رو با امروز مقایسه کنی!

کافیه یه حرف سیاسی بزنی! هفتاد نفر بلاکت میکنن! هفتاد نفر سابت میکنن! هفتاد نفر براشون فرقی نمیکنه تو چی گفتی و دوستیشون مهم تره!

دیگه نمیشه گفت مردم دو دسته شدن! چون افراد داخل هر دسته هم همدیگه رو قبول ندارن.

کافیه با یکی از افراد دسته ها مخالفت کنی تا کل دسته علیهت قیام کنن!

افرادی که جونشون واسه هم در میرفت، الان دشمن خونی شدن!

نمیشه دنبال مقصر گشت! هر کدومشون به یه نهوی توی این جریانات مقصرن، ولی حقیقت مشخصه!

به رفتار دیروز هیچ گروهی کار ندارم! ولی حالا که کتاب انقلاب دستمه دارم به این فکر میکنم که چرا سالهای بعد از چهل و دو، قیام های خونین مردم توی روزهای عاشورا و تاسوعا، دلاوری بود و همین قیام های مردم پایه های انقلاب رو محکم کرد؛ ولی امروز قیام های مردم توی این روزها حرمت شکنی محسوب میشه!!!

به این هم معتقدم، اگر مردم انقلاب کردن و تونستن منسجم بشن، به خاطر لیدری بود که داشتن! اما الان هیچ گروه و دسته ای نیست که لیدر مقتدر داشته باشه!

اگر قضیه بی احترامی به امام حسینه که توی اون دوران هم قیام های مردم بی حرمتی حساب میشد، ولی طور دیگه ای به ما شناسوندن! الان هم داریم تکرار تاریخ رو با چشم های خودمون میبینیم! از سال چهل و دو تا پنجاه و هفت، پونزده سال طول کشید! باید بیست سال دیگه ی ایران رو پیش بینی کرد!



پی نوشت: اینا فقط نظر شخصی بود، قصدم حمایت یا مخالفت با هیچ گروهی نبود

پی نوشت بعد: دیشب یه خواب عجیب دیدم! اونقدر از خوابی که دیدم ترسیدم که هنوزم جرات نکردم برم سراغ کتاب تعبیر خواب!

سبک شدم

دورم پر از جزوه است، کتاب تازه سیمی شده ی مالی هم کنار جزوه ها! کلی ورق چرک نویس هم گذاشتم کنارشون که اگه خدایی نکرده سوال زیاد حل کردم یه وخ ورق کم نیارم!

مخم در حال سوت زدنه! انگار نه انگار که من این کتاب رو دوباره دارم میخونم! لامصب هر سوالش ده تا نکته داره که تو باید همه رو بدونی!


خسته میشم و پینکی رو میارم وسط جزوه ها و روشنش میکنم! بچه ها هیچ کدوم نیستن(خب امروز پنجشنبه اس) میرم سراغ فرفر، بالاخره این تونل زبون نفهم بعد از چند روز یه صفحه رو تونست باز کنه! یه چرخی میزنم تو فید ها و میبندمش! پناه میبرم به گودر! خوبیه گودر به اینه که هر وقت واردش میشی مطلب برای خوندن داری! اول از وبلاگ ها شروع میکنم و بعد میرسم به شیر کرده ها! هشتاد درصد مطالب سیاسیه. ولی بهتر از خوندن ان پی وی و ارزش فعلیه!

میام سراغ وبلاگم و شروع میکنم به نوشتن.


موبایلم دست حسان و انگار یه چیزی گم کردم!

توی روزهای معمولی هیچ کس این موقع ها کارم نداره ولی امروز که سیم کارتمو گذاشتم تو موبایل، چهل تا اس ام اس اومد.


قرارم رو با مریم واسه ساعت شش و نیم فردا صبح اوکی میکنم! باید با آژانس برم ترمینال چون بابا نیست که ببردم.


مامان به خاطر من امشب نمیره هئیت و میگه تو واجب تری!


همین الان مراسم زیارت عاشوراست خونه ی دایی حسین، خدا رحمتش کنه، روز عاشورا سالگرد فوتشه!


بابا جلال یه اخلاق خاصی داره! اینکه اگه تعطیلی باشه حتما ماها(ما و خاله هام) بریم اونجا! الانم زنگ زده میگه از امشب باید بیاین بریم حسینیه. مامان بهش میگه فردا ظهر میام! بابا جلال اصرار داره همیشه خونشون شلوغ باشه! شب یلدا هم نمیخواستیم بریم ولی ساعت هشت همه رو جمع کرد! روز عید غدیر ماها نرفتیم بهشون سر بزنیم، تا یه هفته با ماها حرف نمیزدن! میگفت همه ساختمون مهمون داشتن الا ما! اصلا به این کار نداره که دو شب قبلش همه اونجا بودیم!


باز جای شکرش باقیه امتحان کامپیوتر رو انداخت بهمن ماه وگرنه من امروز کلا قاطی میکردم!


خب همیشه وبلاگ هایی که دوست دارم بخونمشون رو از توی گودرم میخونم! چی بشه حرفی داشته باشم، میرم و کامنت میزارم! خوب من بدون آدرس کامنت گذاشتم! هیچ سرویسی ننوشته حتما آدرس بگذارید! قطعا اگه دوست داشته باشم وبلاگمو بخونی آدرسمو برات میزارم! پس دلیل نداره به این خاطر سرزنشم کنی و بهم بگی یه آدم منزوی و گوشه گیری! نمیدونم شایدم باشم و خودم خبر ندارم.


آدم ها یه سری اعتقاداتی دارن! یکی بیشتر یکی کمتر! هر کی به یه نوعی اعتقادات، معتقده! دلیل نمیشه دیگران چون بهش معتقد نیستن سرزنشش کنن!


دیشب بعد از دیدن فیلم" شاید برای شما هم اتفاق بی افتد"، کلی گریه کردم! یاد لیلا هم افتادم تازه! اون پسر شفا گرفت، ولی لیلا دقیقا سه روز بعد از عروسیش فوت کرد.


دلم میخواست وقتی اون خانومه اومد پیشتم و من اون پول رو بهش دادم، بهش میگفتم اون بچه رو روزانه چقد اجاره کردی!!!!!!


بعضی موقع ها از بعضی آدم ها توقع زیادی داری! ولی خب این رفتار آدم هاست که باعثه توقع دیگران ازشون میشه! دقیقا رفتار دیگران با تو آئینه ی رفتار تو با دیگرانه!


این همه آدم تو فامیل، زنگ زده میگه عکست رو بیار میخوام اتود بزنم واسه سیاه قلم! الان میخوای ده تا سایت بهت معرفی کنم که در عرض دو دقیقه عکس سیاه قلمت رو بهت میده!!!


یادمه وقتی بچه بودم یکی دوبار رفتیم خونه ی این دوست بابا! خونه که نه! ته یه حیاط یه اتاق داشتن! وقتی ورشکسته شد، بابا نزاشت خانومش و بچه هاش سختی بکشن! چند سال بعدش که دیدمش، فهمیدم فقط پول ماشینش اندازه پول خونه ی ماس! نمیگم با کی اختلاص کرده! ولی همه میدونن قضیه چیه!  از رستوران ها و هتل های اینجا که بگذریم داره تو دبی هم شعبه میزنه! دیروز وقتی از ماشین دویست و پنجاه میلیونیش اومد پایین، جلوی اون همه آدم، دست بابا رو گرفت و بوسید. گفت اگه میبینید من به اینجا رسیدم، فقط به خاطر کمک های این مرد بود، وگرنه من پادوی مغازه اش بودم! آخره معرفت بود





پی نوشت: خودمم میدونم خیلی درهم نوشتم، ولی برای خالی کردن یه ذهن درگیر، اینجوری نوشتن لازم بود

پی نوشت بعد: فکر میکردم الان دیگه راحت با این موضوع کنار میام، ولی دیشب هم تا صبح بی قرار بودم و پر از استرس

پی نوشت بعد بعد: حیفه تو این روزها و شب ها وقتی دلمون میشکنه و قطره اشکی از چشممون میچکه، به یاد هم نباشیم. التماس دعا