عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

آرشیو

چند هفته ی پیش رفتم سراغ آرشیو وبلاگ قبلی؛ دیروز اون قسمت از وبلاگ که تقریبا یک سالی میشد رو به اینجا منتقل کردم(صفحات اضافی). البته من همه ی این آرشیو رو به صورت کد اچ تی ام ال داشتم و با بردن این کد ها توی فرانت پیچ تونستم تصمیمم رو عملی کنم! البته یه مشکل این وسط بود که من نمیدونستم پست مربوطه برای کی و چه وقت بود! تنها چیزی که توی کد ها به چشم میخورد که مربوط به تاریخ بود، یک عدد ده رقمی بود که هیچی نمیشد ازش در آورد. در این حین یهو مهندس زرشا توی مسنجر پیداش شد. بهترین گزینه برای این راه حل بود. وقتی بهشون عدد رو گفتم، چند دقیقه بعد تاریخ دقیق رو با ساعت بهم گفتن! ما که آخرشم نفهمیدیم چه طوری فهمیدن ولی یه لطف بزرگ کردن و یه برنامه ای نوشتن واسم که تونستم با دادن اون عدد ده رقمی به اون برنامه، تاریخ دقیق پست ها رو هم پیدا کنم و از این بابت واقعا ازشون ممنونم. الان دیگه اولین پستی که من شروع به روزانه نویسی کردم رو دارم.

اینجوری شد که حدود شصت پستی که از سال 85 نوشته بودم رو تونستم اینجا بیارم(نمی دونم چرا حدود 20 پست این بین نابود شده بود). البته این وبلاگم که منتقلش کردم اولین وبلاگ شخصی من نبوده ولی اولین وبلاگی بود که خیلی دوسش دارم و داشتم!
الان دیگه خیالم از این بابت هم راحته فقط نمیدونم چطوری دایرکتشون کنم!( احتمالا به اولین پست این وبلاگ اضافه کنم)

هفته ی پیش بابا گفت دو تا ماشین هست میارم که ببینید و اگه پسندید بگیرم براتون(البته باید میگرفت چون سال پیش که ماشینمون رو فروختیم تا الان پولش پیش بابا امانت بود). خلاصه یه پراید نقره ای آورد و یه سی یلو بژ متالیک. من و مامان اول با پراید رفتیم بازار روز خرید. ماشین بدی نبود. چند تا خط روی ماشین بود، روکش هاشم کثیف بود، صندلی راننده هم جلو نمیرفت! حالا بماند که من با این قدم چطوری و با چه مصیبتی کلاج میگرفتم!  روز بعد با سی یلو رفتیم به مامان بزرگم سر بزنیم! این ظاهرش تمیز تر بود، توی اتاقشم تمیز بود، ولی لامصب فرمون هیدرولیک بود و باز هم صندلیش جلو نمیرفت! اینم بماند که توی اون بارون و ترافیک من باز چه مصیبتی کشیدم ، تازه آینه جلوش هم یهو وسط راه کنده شد!!! خدایی راننده ی حرفه ای میخواست که بشینه پشت ماشینی که نه صندلی درستی داشت نه آینه، تازه بارون هم می اومد و برای اولین بار هم بود که پشتش میشستم!!! این شد که دیروز پراید رو بابا برد تعمیر گاه تا سرویس بشه و بعد یه کارواش اساسی و بعد از اون بشه رخش ما( من و مامان و خواهری)! البته ما خونه امون توی طرح ترافیکه و هر جا هم بخوایم بریم توی طرحه! فقط میشه پنجشنبه ها براش برنامه ریخت!


پی نوشت:خدایا یعنی میشه زودتر این اسفند تموم شه و خونه تکونی ما هم تموم شه!!!

پی نوشت بعد: دنبال یه رمان درام و آروم میگردم.

پی نوشت بعد بعد: این پست رو هم از آرشیو در آوردم!

دلت گرفته!!!

از این کوچه
تا آن جا که راهی نیست.
تنها یک ورق ِ سپید دست و پا می‌کنم،
دست به دامن ِ شعر می‌شوم
و یک دل سیر
می‌نویس‌امت.

چه بخواهی
چه نخواهی،
من شاعر سرگردان
همیشه قبل از این که باران ببارد
از پچ پچ کلاغ‌ها فهمیده‌ام
که یک جایِ دوری
دلت، سخت گرفته است.


پی نوشت: شعر از امیر آقایی

پی نوشت بعد: نمیدونم چرا این روزها دلم شور میزنه، تنگ میشه، میگیره! میترسم هوای دلت ابری باشه و به من چیزی نگی!

پی نوشت بعد بعد: شک نکن این روزها پرم از احساس  دوگانه

دوست جونم

بعد از مدت ها امروز اومد و دو سه ساعتی با هم حرف زدیم! یاد آخرین باری که دو تایی با هم خلوت کردیم افتادم! یاد نصیحت هایی که بهش کردم. خدا رو شکر که همه چی بخیر گذشت.

یه چیز خیلی جالب کشف کردم امروز! اینا پنج شش ساله با هم دوستن، ولی این پسره تا امروز حتی یک بار هم کادو نخریده! تولده حمیده دو روز بعد از ولنتاین یا همون روز سپندارمذگانه، ولی توی این چند سال ، به هر بهانه ای، این یک هفته رو باهاش قهر میکنه و همه چیز رو بهم میزنه! بعد دو روز بعد از تولد حمیده، دوباره سر و کله اش پیدا میشه!!! یعنی الان هر چی میگردم در فرهنگ لغاتم تا کلمه ای مناسب برای این پسره پیدا کنم، پیدا نمیشه! هر چی هم بهش میگم بیخیالش شو! میگه نه! میگم لا اقل رابطه ات رو کمتر کن! میگه نه! میگن لا اقل دیگه باهاش شمال و مسافرت نرو! میگه نه! دیگه شما شاهد چقد نصیحتش کردم، گوش نمیده! ما دخترا همین جوری هستیم دیگه! خدایی ام ناراحت باشیم، با یه حرف کوچولو خام میشیم!!! چی بگم والا!


پی نوشت: در لحظه های عمرم محاسبه نمیشوند، ثانیه هایی که در یادم هستی!

پی نوشت بعد: همینجوری محض تنوع ( ست ، رعد )


اضافه نوشت: "بعضی" از تافی های المان اینقد خوشرنگند که دلت نمیاد بخوریشون