عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

ورزش میکنیم تا کامروا شویم

همین الان یه یک سفر سه روزه به شاهرود دعوت شدم، من که نمیرم ولی اردیبهشت ماه جنگل ابر دیدنش فوق العاده است، مخصوصا دیدن دشت شقایق که فقط توی همین ماه دیده میشه.
توی این چند روزه که به طور جدی به کار فکر میکنم، بهترین گزینه ، دعوتنامه ی یک آقای سی و چند ساله است برای درست کردن یک تیم مدیر مالی! البته مشکل اینجاست که من این آقا رو اصلا نمیشناسم، و نمیدونم این پیشنهادش تا چقد جدیه! ولی بهش بیشتر از گزینه های نداشته ی دیگه فکر میکنم!
بعده شنیدن از همه که چرا دارم چاق میشم، تمرینات دوچرخه و پیاده روی رو شروع کردم! دقیقا از چهارشنبه! از پنج دقیقه دوچرخه شروع کردم و امروز سیزده دقیقه دوچرخه زدم! نمیدونم ال سی دی دوچرخه چش شده، ولی نه ضربات قلبم رو نشون میده نه اینکه چقدر کالری میسوزنم رو، به خاطر همین تخمین میزنم با این پشتکارم حدود دوماه وقت لازم دارم برای روی فرم اومدنم!
هفته ی پیش که رفتم کفش بخرم، دچار افسردگی مزمن و همچنین کاهش اعتماد به نفس شدم شدیدا! کفشای خوشگل زیاد دیدم، ولی از اونجایی که قدم کوتاهه میرفتم سراغ لژ دارها، پاشنه دار هم که به غیر از مهمونی نمیپوشم! خلاصه اینکه ده تا کفش دیدم و پسندیدم ولی اندازه من نداشتن! تو یه مغازه که رفتم و گفتم آقا ژاکلین سایز سی و شش دارین؟ فروشنده گفت داریم ولی فکر کنم برات بزرگ باشه! رفتم پام کردم و دو سایز برام بزرگ بود! درسته دست و پام کوچولوهه ولی تا حالا با این مشکل که کفش پیدا نکنم مواجه نبودم خب! خلاصه از اون مدلی که من میخواستم یه دونه پیدا کردم، البته اونی نبود که دلم بپسنده! دلم برای مامان سوخت که دو بار باغ سپهسالار رو از اول خیابون تا آخر خیابون با من اومد! خودمم دیگه خسته شده بودم و اولین کفشی که اندازم شد گرفتم! البته این کفشه رو هم دو تا کفی توش گذاشت تا اندازم شد!

دیروز در یک عملیات بی سابقه یک عدد چادر عربی خریدم! اینقدم ذوق دارم برم بیرون باهاش، ولی هیچ کاری بیرون ندارم که برم! کلا چادر های معمولی رو بیشتر میپسندم! اون سال اول دانشگاه که چادر ملی اومد، منم با ذوق و شوق رفتم خریدم ولی دو بار پوشیدم و گذاشتم کنار! فکر میکنم این عربی رو بیشتر سرم کنم! ولی حالا کو تا عادت کنم!


پی نوشت: چقدر خوبه وقتی پستام رو میخونی نگرانم میشی و نصیحتم میکنی

پی نوشت بعد: توی دو تا مسابقه عکاسی شرکت کردم، یکیش مال دوربین های سونیه، یکیش هم وبلاگ دلعکسه!

شعر نوشت:“آدم به جرم خوردن گندم، با حوا، شد رانده از بهشت
                 اما چه غم؟
                 حوا خودش بهشت است.”
                 عمران صلاحی

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

چه جالب، بچه‌های ما هم پنجشبه می‌رن ابر، البته فک نکنم من باهاشون برم.

به هرحال، همه مثه من که رو سایز نیستن

یه عکس از خودت تو چادر عربی بذار

برنامه ای که دعوت شدم برای دو هفته دیگه بود! به شما که خیلی نزدیکه! حیف دل و دماغش رو نداری وگرنه خیلی عالی میشد اگه میرفتی

نمیزاری نگم ایشششش

با چادر عربی و اون شال خوشرنگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد