عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

پسر پسر قند عسل

http://s1.picofile.com/baharan/DSC07919.jpg


پی نوشت: هیچی برای یک مادر، لذت بخش تر از بزرگ شدن بچه هاش نیست!

عصر سه شنبه

دوستای قدیمی بدون اینکه به من بگن، دیروز برنامه ریخته بودن واسه دور هم بودن، درسته به من نگفته بودن ولی برنامه رو برای بعد از امتحانای من گذاشتن، این شد که دیروز به طور غافلگیرانه ای زدیم بیرون! اول من و مرجان و سارا رفتیم خرید! یه خورده خرت و پرت واسه سمیه خریدیم و رفتیم خونه اشون، محیا هم اونجا بود، اصلا ازش خوشم نمیاد، یعنی از اول خوشم نمیومد، اول دبیرستان با ما بود ولی از اونجایی که عین ما نبود خیلی باهاش حال نمیکردیم، الان غریق نجات شده بود. فیلم و عکس های نامزدی سمیه رو داشتیم نگاه میکردیم، بهش گفتم سمیه(البته اسمش رو چند سالی هست عوض کرده ولی ما هنوز بهش میگیم سمیه) واسه روز مرد چی برای محمد خریدی؟ همراه با سارا و مرجان چشم دوخته بودیم به سمیه تا ببینیم چی میگه، اونم با حرارت خاصی گفت پیراهن!!! ماها که دوستاش بودیم همچین وا رفتیم که نگو! وای به حال همسرش!!! من که چیزی نگفتم ولی سارا شروع کرد به غر زدن. حق هم داشت، آخه برای اولین بار، کادوی روز مرد پیرهن میخرن!( این دقیقا عینهو همون مسئله ی لوازم آرایش خریدن میمونه ها) به نظر این جانب کادوی روز مرد  اونم برای اولین بار، باس خاص باشه! نمی دونم چی باید گرفت همه چی بستگی به مردش داره ولی باس خاص باشه! کلا جا افتاده که کادوی روز مرد لباس زیر و جورابه، حالا من میخوام بدونم کدوم مردی امسال اینا رو گرفته؟ هان؟ نه من میخوام روشن شم، اینقد که کادوی روز مرد سنگین در میاد، کادوی روز زن سنگین در نمیاد! والا ما خودمون کادوی روز پدرمون صدو سی و شش تومن واسمون تموم شد! بگذریم، خود سمیه هم از کاری که کرده بود پشیمون شد، میکس فیلمشم افتضاح بود! انگار فیلم هندی بود؛ یعنی مراسم های من بشه و فیلم بردار بگه از این هندی بازی ها در بیارم، خودم میرم دوربین رو ازش میگیرم و از خودم و آقامون فیلم میگیرم! آخه کدوم دختری رو دیدی که وقتی شوهرش میاد آرایشگاه دنبالش، پیشونی شوهرش رو ببوسه!!!! بهش میگم سمیه تو خودت نگفتی خانوم اشتباه میکنی، این محمده که باید الان پیشونی منو ببوسه!!! اگه بخوام مورد به مورد بگم که خیلی میشه، چیزی جز حرص خوردن واسه ما نداشت! تازه ماشین رو هم گل زده بودن، هم روی کاپوت رو هم روی صندوق عقب رو!!! آخه کی نامزدی به ماشینش گل میزنه!!! خلاصه بعد از خوردن حرص و خوردن تنقلات و عصرونه و اینا، زدیم بیرون! مرجان رو رسوندیم پیش دوستش، من و سارا هم حرکت کردیم سمت خونه! سارا همینطور داشت درد دل میکرد که حسین بهش زنگ زد و گفت که خونه ای که فکر میکردن تا چند روز دیگه میرن توش، به هم خورده! یعنی اجاره اش ششصد بوده که اینا فقط میتونن پونصد تومنش رو بدن! سارا هم کم مونده بود گریه کنه! حق داره! از صبح تا شب ساعت یک و دو توی خونه تنهاس، هیچ کس هم دور و برش نیستن، باز اگه تهران بود یه چیزی! ولی تنهایی کرج، خیلی براش سخت شده! این شد که راه رو دور کردم تا سارا قشنگ درد و دلش رو بکنه و بعد برسیم خونه!  همیشه من و مرجان رو نصیحت میکنه که کار و شغل مرد خیلی مهمه و من و مرجان هم برای اینکه حرصش رو دربیاریم میگیم واسه ما فخط عشخه که مهمه! طفلک خیلی توی این چند ماهی که حسین بیکار بود سختی کشید! خانواده اش چیزی نمیدونن و فقط ما دوستاش از قضیه ی بیکار بودن حسین اطلاع داریم! الان نزدیک به شش ماهه که حسین بیکاره! ولی قراره یه کارهایی بکنن! بعد از درد و دل کردن و اینا؛ رسوندمش دم خونه ی مامانش اینا که فقط چند تا خونه با ما فاصله داره و یه بعد از ظهر دوست داشتنیه تلخ و شیرین هم تموم شد


پی نوشت: پسرهام که الان دیگه هفت تا شدن و ماشالا دارن به سن بلوغ میرسن، کم کم دارن زرد رنگ میشن! اون موقع که گل داده بودن، من هاگ و مادگی هاش رو انگولک میکرم تا گرده افشانی کنن! الان جواب داده و توی گلدون سه تا جونه ی کوچیک زدن، نمیدونم کی باید جاشون رو عوض کنم و بزارمشون توی گلدون دیگه!(عکس مربوطه)
پی نوشت بعد:دیروز مامان سمیه میگفت صورتت تپل شده چه خوشگل تر شدی!!! تکلیف منو روشن نمیکنن که! نمیدونم لاغر شم، نشم! خب من وقتی لاغر میشم اول صورتم کوچولو میشه!
پی نوشت بعد بعد: دیروز محیا به من میگفت چه لب های باریکی داری!!!!!! یعنی رسما یا چشماش مشکل داشت یا خودش!

بازگشت

فکر کنم بعد از مدت های مدید، همه چیز دست به دست هم داد تا من نتونم یه ده روزی پست بنویسم! این یعنی کلی حرف روی دل مونده، کلی حس که خالی نشده، کلی خشم که فرو کش نکرده، کلی وراجی های حوصله سر بر، این ها یعنی فاجعه!
چه لحظه هایی بود توی این چند روز که دوست داشتم فقط برای چند دقیقه ای بیام و بنویسم ولی اصلا ممکن نبود!
دیروز یکی از بدترین روزهای زندگیم بود! روزی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم! روزی که خیلی براش نقشه داشتم و فکر میکردم پر از انرژیه! روزی که فکر میکردم نفس راحت میکشم و موقع برگشت، سه چهار تا بسته از همون آلوچه های همیشگی میخرم و با لذت تموم میخورمش! فکر میکردم موقع برگشت هدفونم رو میزارم توی گوشم و چشمام رو میبندم و بدون اینکه به چیزی فکر کنم، تمام راه رو به آهنگ های مورد علاقه ام گوش میدم! فکر میکردم پر از خنده باشم و پر از انرژی!!!!
همه چیز برعکس شد! همه چیز با شروع یک صبح مزخرف خراب شد! همیشه موقع امتحانا با تاکسی میریم، دیروز هم مثل همیشه رفتم ایستگاه تاکسی، چیزی که میدیدم باور نمیکردم! یعنی سه سال بود که دیگه همچین صحنه ای رو ندیده بودم! دقیقا از وقتی ایستگاه ساماندهی شده بود ندیده بودم! بیرون از ایستگاه هفت هشت نفری ایستاده بودن، وقتی در رو باز کردم و رفتم تو، دیدم هیچ صندلی خالی دیده نمیشه، وقتی با اضطراب رفتم اسم بنویسم، مردک گفت دیگه اسم نمینویسم، هفت تا ماشین اسم نوشتم ولی مبینید که حتی یه ماشین هم نداریم! توی دلم خالی شد! ساعت شش و نیم بود، یعنی چقد باید صبر میکردم تا ماشین ها برسن؟ زنگ زدم به مریم و گفتم من میرم ایستگاه ماشین های شخصی تو بیا ایستگاه تاکسی! هیچی بدتر از اون نبود که توی ایستگاه ماشین های شخصی هم ماشین نباشه! ساعت یک ربع به هفت بود و من توی این ایستگاه و مریم توی اون ایستگاه! همینطور نا امید نشسته بودم و حرص میخوردم که یهو یه تاکسی بوق زد و صدام کرد، رفتم پیشش گفت بابا جون با این ماشین ها نرو، بیا خودم ببرمت ایستگاه تاکسی. براش توضیح دادم که چی شده و گفت نگران نباش ما پنج تا ماشین بودیم که با هم اومدیم، بارقه های امید توی دلم روشن شد و سوار ماشین شدم و تا ایستگاه تاکسی رفتم، ساعت دقیقا هفت سوار ماشین شدیم و به طرف دانشگاه رفتیم، ساعت هشت و ده دقیقه رسیدیم یونی، با هول و اضطرابی که داشتم نمیدونم چطور داشتم تست میزدم، هنوز به نیمه هاش نرسیده بودم که گفت وقت تستی تمومه! تا حالا توی هیچ امتحانی این لحظه رو تجربه نکرده بودم! کم مونده بود همون وسط بشینم کف سالن و گریه کنم! کلی التماس به مراقب کردم که پنج دقیقه بهم وقت بده، اونم دید وضعیتم خیلی خرابه و قبول کرد! خلاصه توی اون پنج دقیقه تونستم سه چهار تا تست دیگه بزنم! تشریحی هم همین مشکل رو داشتم و مجبور شدم دو تا سوالی که بارم یک نمره ای داشت رو حل نکنم و به جاش یک و نیمی و دو نمره ها رو حل کنم! بعد از امتحان هنوز توی اون حال و هوای استرس زا بودم که یه نگاه به فرمول های امتحان بعدی که یک ربع بعدش شروع میشد انداختم! هیچ کدومش یادم نمونده بود و جالبه نمیدونستم هر کدوم به چه دردی میخورن! چند تاشو که انگار تازه به چشمم خورده بود! امتحان دوم هم شروع شد، وقتش خوب بود ولی هیچ کدوم از چیزایی که در میاوردم توی گزینه ها نبود! سر این امتحان هم نزدیک بود بغضی که از صبح توی گلوم بود رو خالی کنم که دیدم صدای همه ی بچه ها در اومد! فهمیدم که گزینه ها اشکال دارن و فقط من نیستم، سوالای تشریحی هم دو تا بود! دو تا سه و نیم نمره! اولیش رو بلد بودم ولی یکی از اطلاعات خیلی مهمش نبود! از مراقب سوال کردم، گفت همه بچه ها دارن اینو میگن، میخوای توضیحشو بنویس! با شناختی که از استادش داشتم بعدی میدونم به توضیحات نمره بده و فقط دنبال جواب آخره! سوال دوم رو هم بلد نبودم! دختره که کنارم نشسته بود به مراقبه التماس میکرد که لااقل سوال دوم رو بهش بگه! دختره ده پونزده تا ورقه دستش بود، بازشون کرد ، رو به دختره گفت نگاه کن، ده تا ورقه دست منه ولی هیچ کس این سوال رو جواب نداده!!! اینم از امتحان آخر!
اینقد حالم بد بود و گرفته بود که وقتی ساعت چهار و نیم رسیدم خونه، مامان گفت ناهار چی خوردی! تازه یادم اومد ویفره شکلاتی رو که بهم داده بود بین دو تا امتحانم بخوردم رو هم نخورده بودم چه برسه به ناهار! مامان گفت حالا تو بشینی غصه بخوری نمره بهت میدن؟؟؟ فدای سرت فوقش یه بار دیگه امتحان میدی!!! گفتنش راحته ولی کی میخواد دوباره اینا رو بخونه! فقط یه معجزه میتونه همه چیز رو درست کنه! فقط یه معجزه!!!

پی نوشت: الان دیگه حالم خوبه! دیگه بهش فکر نمیکنم! هر چی میخواد بشه، بشــــــــه!
پی نوشت بعد: دیشب بعد از این همه بازی، اولین بازی که نگاه کردم آلمان و انگلیس بود، آی حال کردم این انگلیسی ها باختن!
پی نوشت بعد بعد: همه میدونستن امتحان دارم و نیستم ولی بازم یک نفر جیمیل زد و گفت "اتفاقی افتاده؟ چرا چند روزه شیر آیتم ندارین؟؟؟"
پی نوشت بعد بعد بعد: از صبح توی اینترنتم و دارم آیتم میخونم ولی هنوز از +1000 خارج نشده، گمونم باید مارک از رید بزنم!
پی نوشت بعد بعد بعد بعد: دو تا از امتحانام اومد! اون اولیه تستی هاش 9 نمره داشت که شدم 6.2، اون یکی هم که تمام تستی بود و شدم 17!( میدونید توی پیام نور وقتی از ورقه هفت بگیرین قبولین؟ یعنی من اگه از تشریحی یک و نیم هم بگیرم قبولم)