از دیروز که رویا اون دایرکت رو بهم زد، یه جورایی بغض گلوم رو گرفت، میخواستم بی خیالش شم و بهش فکر نکنم، ولی نتونستم، چراغ جیمیله ندا خاموش بود، بهش زنگ زدم، وقتی صدای ماشینها رو شنیدم فهمیدم که نمایشگاه نیست و حدس زدم خبری که رویا داد موثقه! ازش پرسیدم، از صداش معلوم بود گریه کرده،برام تعریف کرد...
یه روزهایی هست که خیلی خاصن، این خاص بودنشون برمیگرده به فرد یا به مکان و با یه فضای خاص، تمام روزهایی که اونجا بودم برام خاص بود، به خاطر افرادش و به خاطر مکانش! پستی و بلندی داشت، گریه و خنده داشت، روزهای خوبش بهتر از روزهای بدش بود. اگه از قدیمیتر ها هم بپرسی، میگن اوج روزهای شهر، از اردیبهشت اون سال بود تا اسفند سال بعدش، چون تعداد افراد کارمند اون بخش، بیشترین تعدادی بود که تا حالا به خودش دیده بود. وجود دکتر هم بی فایده نبود! این یعنی توجه بیشتر! دکتر ایده های خیلی بزرگی توی ذهنش داشت! به فکر گرفتن زمینی بود توی تپه های عباس آباد کنار مصلی، از معمارهای خارجی دعوت کرد برای بنای این ساختمون، دکتر میخواست بین المللی بشیم، همیشه با ماها مشورت میکرد( هر چند آخرش حرف خودش بود). شهر ما بخش های زیادی داشت و آدم های زیادی! تق ی پور، ناص ری، رض ایی، غ لامی، خ انی، شکی بایی، رن جبر، ارژ ن گیان، نظ امی، اف شاریان، تش کری، ش کوری، نع متی، ی وسفی، مل کشا هیان، صا دقی، بی ات، هاجر، رویا، مهدیه، ندا، من!(چند نفر رو عمدا ننوشتم) بیشتر از رابطه ی همکاری بین ماها رابطه ی دوستانه برقرار بود! این شد که موقع رفتن، یه تکه از خاطره هامون رو گذاشتیم و رفتیم، اما حالا! بعد از پنج سال، شهر ما رو روی سر اهالیش خراب کردن! به همین راحتی، اطلاعاتی رو که بچه ها روی سایت گذاشته بودن رو نادیده گرفتن! این که ببینی زحمات خیلی از دوستات بر باد میره دردناکه! حرف واسه گفتن زیاده ولی دردی رو دوا نمیکنه!
پی نوشت: دوست داشتم اون عکس دسته جمعیمون رو که توی حیاط سازمان انداختیم، بزارم اینجا!
پی نوشت بعد: همه ی نگرانیم تو هستی که میدونم الان چه حالی داری، شاید توی خواب هم نمیدیدی با خبرگزاری کار کنی
پی نوشت بعد بعد: رویا استعفا داد
پی نوشت بعد بعد بعد: بقیه ی بچه ها هم توی بخش های دیگه ی سازمان پخش شدن!(ما از خبرگزاریمون متنفر بودیم)
شعرهایم ترانه نیست
حرف عاشقانه نیست
آواز خوش هزاره نیست
شعرهایم همه درد است و این درد، بهانه نیست
شعرهایم رنگ ندارد، ... وزن و آهنگ ندارد
گفته بودم شعر من ترانه نیست
پاییز است و هرگز بهاره نیست
شعرهایم دردهای کهنه است
دردی که هرگز غریبه نیست
شعرهایم هرچه هست از خوب از بد
بهترین از این برایم سرایه نیست
سلام ...
فرا رسیدن ماه پاک خدا رو به شما دوست عزیز تبریک میگم و امیدوارم هر جا که باشید شاد و خرم بگذرد ایام بر کام شما...
می خواستم دعوت کنم به آرامشکده ی شعر م تشریف بیارید و نظر تون در باره اشعار و دلنوشتهایم منعکس فرماید ...تا در بهتر شدن وب و اشعارم به من کمک کنید ..
مخلص شما ....ابی .
من سر رشته ندارم خب
سلام
وبلاگ واقعا جالب و ریبایی داری ، به من اگه سر بزنی خوشحال میشم .
به امید استمداد دوستی
موفق باشی
من که از این پستتون سر درنیاوردم ولی دلم میخواد آرشیوتون رو بخونم و بیشتر آشنا بشم.
به هر حال جدایی از یک گروه یا یک سازمان که مدتها آدم باهاش اخت شده سخته...
هعی
دوران دلکندن رو گزروندیم، این دوران فرق میکنه
درست متوجه نشدم، فقط بخش شما منحل شده؟
دوستیها هر اتفاقی بیفته، آخرش پابرجا میمونه!
به رویا خانم هم بگو، هنوز هم خانم رییسه
کل شهر!
اوهوم
چشم بهش میگم :)
اون عکسو حیاط سازمان ُ خب می خوام ببینم من
باید بگردم و پیداش کنم