عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

افطاری

http://s1.picofile.com/baharan/Pictures/DSC07783.jpg

میدونی دیروز با چی افطار کردم؟ نون و پنیر و ریحون(منظورم دخترکانم بود)


پی نوشت: منتظر اس ام اس سحر بودم، اس ام اسی که طی سه سال قبل، روزهای اول ماه رمضان دریافت میکردم

اضافه نوشت: روز اول ماه رمضان رو با صدای رئیس سازمانی که قبلا توش کار میکردم، از بالای برج میلاد به صورت زنده پخش شد شروع کردم

ایرانسل

امروز یه ایرانسل خریدم، از همون شماره های طلایی که یک ماه پیش خودشونو خفه کردن واسه تبلیغش، نمیدونم چرا اون روز که آقای زرشا، اون همه بهم سفارش کرد که از این شماره ها بخرم، یاد امروز نبودم! وگرنه سر موقع به دستم میرسید، فردا تولد داداشی( تولد داداشی ندا هم هست البته) امروز تصمیم گرفتم برم و یکی از این خط ها براش بگیرم، دقیقا تاریخ تولدش، همون موقع همه ی هزینه هاش رو اینترنتی هم پرداخت کردم ، فکر میکردم یکی دو روز بعد به دستم میرسه، وقتی زنگ زدم ایرانسل، خانومه گفت پونزده روز دیگه میاد دستتون.


پی نوشت: شده تا حالا موقع سرپرایز کردن یکی، حالت گرفته شه؟
پی نوشت بعد: ماه رمضون رو دوست دارم، مخصوصا روزهای اولش رو، تا شب های احیا خوبه، ولی از اون روزا به بعد لحظه شماری میکنم واسه اینکه بالاخره یکی ماه رو توی آسمون ببینه!
پی نوشت بعد بعد: گرسنه نیستم، بیشتر تشنه ام و همین تشنگی کلافه ام میکنه!
پی نوشت بعد بعد بعد: تو اولی بودی و من اِنُمی، اینه که اذیتم میکنه!

دست پختم

http://baharane.persiangig.com/image/DSC08078_edited-1.jpg

پی نوشت: این نمونه ی نهار خوردن منه در ایام رژیم و اینا، قبلا سه تا بود ، الان شده دو تا، تازه لیوان دلستر هم که نصفه شده( اسنک هایی که درست میکنم حرف ندارن)
پی نوشت بعد: خوراک بادمجون درست کردم باقلوا!
پی نوشت بعد بعد: ندا شک ندارم بیف استروگانفی که درست میکنم، زده رو دست بیف هایی که تو درست میکنی!
پی نوشت بعد بعد بعد: خودم که از دست پخت خودم راضیم، خانواده هم راضین البته

هیر کات

امروز که روی صندلی مخصوص هیرکات نشستم، افسانه بهم گفت مثل همیشه؟ گفتم نه، این بار بیست سانت از موهام رو کوتاه کن! افسانه حین کار بهم گفت حمیدم رو دیدی؟ گفتم بله پارسال عکسش رو دیدم، هنوزم مانکنه؟ گفت آره دیگه، این تبلیغه رو نشون میده که دستش توی جیبشه و هی لباسش عوض میشه، اون حمیدمه دیگه! چقدر این مادرا لی لی به لالای پسراشون میزارن والا! دلم میخواست اونقدر اراده داشتم که موهام رو دو، سه سانتی کنم و گیسم رو بدم به اون موسسه، ولی این توان رو ندارم خب!

پی نوشت: زورم بهت نمیرسه! این یه ضعف بزرگه، شایدم ضعف نباشه، از دوست داشتن باشه(در راستای حذف نکردن لینک وبلاگم از پیوندهای وبلاگت)

اون روزها

اون روز خونه ی سارا، یه کتاب زیر اون گوسفند بزرگ و خوشگل که حسین واسه ولنتاین خریده بود،خود نمایی میکرد، منم که مرده ی دیدن کتاب( همیشه قفسه ی کتاب سارا پر از کتابهای نابه)، اولین کاری که کردم بعد از خوردن شربت، رفتم سراغش! باورم نمیشد، کتاب شوهر آهو خانوم بود که من شب قبلش شدیدا هوس خوندنش رو کرده بودم! بوی نون میداد اول این کتاب!(اگه خونده باشی میفهمی چی میگم) یادمه اون روزا (حدود شش سال پیش) که خوندمش، از مردها متنفر شدم! ولی کتابی بود که عاشق آخرش بودم! حق همه ی مردهای خائن میدونم این نوع سرنوشت رو! با دیدن اون کتاب رفتم به همون شش هفت سال پیش! اون روزهای کنکور و اینا بود که من این کتاب رو خوندم! بعدشم کلیدر رو خوندم! الحق که کتاب های معروف چیز دیگه ای هستن! همون زمان کنکور بود که اسکارلت و برباد رفته رو هم خوندم! کلا همینجوریه! زمان هایی که وقتت تنگه، راحت تر میتونی شب ها که میخوای بخوابی، چندین ساعت رو به خوندن کتاب اختصاص بدی!( هان؟ جرات داری چیزی بگو)

پی نوشت: توی قفسه ی کتاب های سارا دفترچه چک عشقشون رو دیدم! خیلی جالب بود. از بیشتر برگه هاش هم استفاده کرده بودن! هر جفتشون!
پی نوشت بعد: میدونی الان چه ذوقی دارم که میخوام خوارشوهر شم؟؟؟!

اضافه نوشت: میگه میدونی چند روزه سالوادر ندیدم؟؟؟ مایکل بدبخت که مرد، حالا نوبت سالوادر رسید اسمایلی پناه میبرم به خدا از شر فارسی1