عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

ح م ی د ه

دیروز رفتم پیش حمیده، نمیتونم بگم خوشحال بود یا ناراحت! خودش میگفت راضیه، مثل اینکه خانواده ی پسره چندان موافق نبودن، هنوزم باهاشون مشکل داره! حمیده یه چیزی گفت که همه ی دیروز و دیشب رو تو فکرش بودم! به اون فکر میکردم، به رابطه هاش! به خودم فکر میکردم و رابطه هام! آدمها توی یه شرایطی بی عقل میشن! دقیقا توی شرایطی که دلشون میشه عقلشون! نمیدونم دقیقا بگم کی مقصره، از نظر من که همه توی این اتفاقا مقصرن، اول خانواده، بعد حمیده، بعد ع، بعد اسی،... حتی من! شاید الان دیگه وقت غصه خوردن نباشه ولی خب نمیتونم بی اعتنا باشم بهش، چون حمیده هنوز بی اعتنا نیست. نمیدونم چطوری شد که در عرض پونزده روز عقد کردن و در عرض این پونزده روز، روی هم رفته نیم ساعت هم با هم حرف نزده بودن! اینکه روزی که رفتن واسه آزمایش ، داماد تازه میفهمه اسم عروس چیه! اینکه خانواده ی حمیده اجازه نمیدادن با هم حرف بزنن تا وقتی که عقد نکردن، اینکه هنوز از این نوع خونواده ها هستن که تناسب براشون مهم نیست، اینکه هنوز هستن خواهر و برادرایی که به جای آرزوی خوشبختی، موش میدونن! اینکه حمیده الان دیگه متعهد شده ولی هنوز دلش با کس دیگه ایه! اینکه یک ساعت قبل از عقد، توی آرایشگاه به ع زنگ میزنه و میگه اگه تو بخوای همه چی رو میزنم به هم! اینکه دیروز به ع زنگ میزنه و میگه شماره ام عوض شده و اگه بخوای بهت میدم! اینکه تازه برای اولین بار میرن پارک و با هم حرف میزنن اونم دو روز بعد از عقد! اینکه پسره هر شب خونه ی ایناس و هر شب همونجا میمونه! اینکه چرا قبلش تحقیق نرفتن و تازه باید به داشته ها و نداشته هاش شک کنن! اینکه یه دختر چقدر میتونه احمق باشه که آدرس محضر رو به دوست قبلیش بده و ازش بخواد بیاد اونجا و اون پسره احمق تر هم بیاد! اینکه دیروز زنگ زده به ع و گفته شماره ام عوض شده  و اگه بخوای بهت بدم! نمیتونم بگم حماقت کرده، شاید بهترین راه رو رفته باشه، ولی هر چی هست، هیچ چیز از روی نظم و قاعده ی خودش پیش نرفته، فقط امیدوارم از این به بعد همه چیز خوب پیش بره!

پی نوشت: هیچی اصلا