عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

رسانه ها

نمیدونم چرا از وقتی نمایشگاه رسانه ها اومد مصلی هیچ وقت از ته دل نخواستم که برم و اونجا رو ببینم.  چهارشنبه رویا بهم گفت که شنبه بریم، منم گفتم تا شنبه ببینم چی میشه! دیروز که هیچ کاری نداشتم تصمیم گرفتم برم! حدود یازده از خونه زدم بیرون، حدود دوازه بود که با رویا وارد نمایشگاه شدیم، پر از غرفه های جور واجور بود! بخش وب گاه ها و وبلاگ هاش پر از سایت های ناشناسی بود که معلوم نیست واسه چی اومده بودن. فقط یه پرشین بلاگ اومده بود که اونم پایه ی همه ی نمایشگاه هاست! پر بود از مجمع ها و تشکل های افراطی که متشکل بود از خانوم های سخت محجبه و آقایونی که ارتفاع ریش هاشون با هم تفاوت داشت. نرم افزار هاشم هیچ چیز جالبی نداشت، بازی هاشم پر بود از پسر بچه ها! البته یه سالنی هم واسه بانوان ترتیب داده بودن. واسه داداشی دو تا سی دی بازی خریداری نمودم البته! نرم افزار های معروف هم بودن راستی! کینگ و لورد و گردو جزوشون بود. واسه خودمون توی سالن چرخیدیم تا گشنه امون شد، بعد از صرف نهار دوباره رفتیم توی سالن و از اونجایی که دیگه حایی نداشتیم پناه بردیم به سالن مولتی ویژن که یک سالن کوچکی بود و چند تا ویدئو پروژکتور که به صورت مدرن فیلم پخش میکرد، واسه خستگی در کردن جای مناسبی بود. حدود دو ونیم سه بود که دوست رویا که نمیشناختمش و از بچه های فرفر بود بهمون اضافه شد! ماشالا از حرف زدن که کم نمیاورد، بعدشم به صورت اتفاقی آقای حامد رو دیدیم( حامد الف ب قابل توجه فاطیما) . وقتی دیدمون خیلی جالب بود برام که فامیلیم رو گفت! فکر نمیکردم بعد از چهار سال که دوباره همدیگه رو دیدیم یادش بمونه! برای خانوم هایی که کنارش بودن توضیح داد که چهار سال پیش اولین دوره ی این نمایشگاه با هم بودیم و گفت هر نشستی که داشتیم ایشون اولین نفری بودن که می اومدن! منم گفتم که ماموریت داشتیم واسه این کار! ( پسره ی پر رو)دوباره داشتیم جدی حرف میزدیم که گفت با باغ وحشتون اومدین؟ من و رویا کلی جا خوردیم که چی داره میگه! گفتیم باغ وحش! گفت آره دیگه این سگ و گربه هایی که به کیفتون آویزونه ! بگو بچه به تو چه آخه!اون موقعها همین آقا مسئول بخش وبلاگ ها بود و رفیقش آقای ط مسئول بخش وبگاه ها، که دیروز فهمیدم همین رفیقش که کلی هوامون رو داشت یه پست و مقامی هم داره! خودشم گفت که واقعا فرق این نمایشگاه رو با اون میبینید؟ راستم میگفت اصلا قابل قیاس نبود! وقتی رویا رفت که با آقای الف صحبت کنه، بهم گفت خب خانوم ر چه کار میکنید؟ یادمه توی دوقوز آباد درس میخوندین، تموم شد؟ گفتم بله تموم شده گفت خب الان چه کار میکنید، گفتم کاری نمیکنم توی خونه ام، گفت خونه داری و همسرداری دیگه! نمیدونم یهو یه کرم از کجام وول خورد که گفتم بله دیگه! گفت خوبه و از اون موقع به بعدش صندلیش رو برد عقب تر! بعدشم که آقای الف رو زیارت نمودیم و دوست داشتم در مورد ایریپابلیک هم صحبت کنیم که نشد! بعدشم که رهسپار خونه شدم، البته کلی هم خسته شده بودم دیگه!

پی نوشت بعد: یه غرفه ای بود که معلوم بود کلا میخوان با آقای ش در بی افتن! اگه آقای ش بود میدونستم چطور حالیشون کنم!

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 25 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:58 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

هرچی امکاناته مال این تهرانی‌هاست، ما شهرستانی‌ها آدم نیستیم؟ دلمون نمایشگاه نمی‌خواد؟

نه اینکه منم هر روز از این نمایشگاه به اون نمایشگاه میرم!
تازه هر چی خواستی بگو خودم از نمایشگاه ها واست میفرستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد