عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

سال بلوا

در زمان های قدیم زن و مردی پینه دوز به هنگام کار، بوسه را کشف کردند. مرد دست هاش به کار بود، تکه نخی را با دندان کند، به زنش گفت بیا این را از لب من بردار و بینداز. زن هم دست هاش به سوزن و وصله بود، آمد که نخ را از لب های مرد بردارد، دید دستش بند است، گفت چه کار کنم، ناچار با لب برداشت، شیرین بود، ادامه دادند...
سال بلوا/ عباس معروفی

دیشب که چند صفحه ی آخر این کتاب رو میخوندم، همینطور اشک از گوشه ی چشمم روی بالش میریخت، نمیدونم این اشک ها برای خودم بود یا برای ندا یا برای شخصیت های کتاب، نوشا و حسینا! خلاصه اینکه از اون کتاب هایی بود که با خوندن چند صفحه ی آخرش بغض نازنینم رو ترکوند. اگه بخوام توی دسته ای از کتاب ها قرارش بدم، میزارم توی کتاب های درام تراژدی! داستانی که شخصیت اول کتاب به عشقش نمیرسه، به گمان اینکه بعد از ازدواج عشق از سرش میپره، ولی بعد از ازدواجش هر روز عاشق و عاشقتر میشه! برعکس کتاب بامداد خمار که وقتی به عشقش میرسه، هر روز روزگاربد و بدتری رو پیش رو داره! حالا فکر ما خواننده های بدبخت رو نمیکنن که شاید توی این کتاب ها دنبال این هستیم که عاقبت عشق بهتره یا عقل!
کتاب خوب و دوست داشتنی بود، پر از جمله های ناب و فکربرانگیز، از عباس معروفی هم کمتر از این انتظار نمیرفت.

پی نوشت: تا حالا ندیده بودم از دستم عصبانی بشی! موندم چه کار باید بکنم، چطور از دلت بیرون بیارم وقتی تنها راه حرف زدن باهات همین صفحه ی شیشه ایه!!!

نظرات 2 + ارسال نظر
پویا پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:56 ب.ظ http://tohid5.blogfa.com

سلام دوست عزیزم.
خوشحال میشم اگر به وبلاگ من سر بزنید. امیدوارم شاهد حضور سبز شما در وبلاگم باشم.
ممنون
[گل]

سعید پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ب.ظ http://narkand.blogspot.com

عباس معروفی کتاب در مورد سیب‌زمینی نداره؟ D:

بنده که فعلاً وسط یه قصه‌ی عاشقانه هستم که خیلی کش پیدا کرده و فک نکنم فروش کنه، فک کنم نویسنده مجبور بشه آخرشو دراماتیک کنه تا صدای خواننده درنیاد

سمفونی مردگان یادته! اونم از عباس معروفیه ولی گمون نکنم در مورد سیب زمینی چیزی نوشته باشه
الهی آخر قصه ی تو به خوبی تموم شه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد