روزها از پی هم میگذرند و ما همینطور بی عار میچرخیم.
واسه خودمون هی اینور و اونور میریم بلکن روزهامون عین هم نباشن، بلکن کمتر به غصه هایمان فکر کنیم. بعد این وسط هر کی میبیندمون میگه عه هنوز کار پیدا نکردی؟ دقیقا عینهو اون وقتایی که میگفتن عه هنوز درست تموم نشده؟
توی این چند روزه فهمیدم که وقتی کسی یا گروهی رو دوست داری،( این دوست داشتن خودش مراحل داشته) تمام تلاشت رو میکنی تا عقاید و باور هات رو به سمت کسی که دوسش داری سوق بدی! خیلی جالبه ها! مثلا خیلی راحت نظرت نسبت به رنگ مورد علاقه فرد تغییر میکنه( به زبان خیلی ساده اش) دیگه چه برسه به باور ها! تمام این اتفاقات طی چندین سال رخ داده. حالا به یه دوره ای رسیدی که دیگه مرید اون فرد یا گروه نیستی! تکلیفت چیه؟
پی نوشت: پنجشنبه بیست و یک بهمن خونه دایی رضا!( جهت ثبت در تاریخ)
پی نوشت بعد:همه دنبال کادو واسه ولنتاینن من دنبال کادو واسه تولد مامانم هستم که هر سال شب تولدش مصادف میشه با ولنتاین!
پی نوشت بعد بعد: نسرین حین انجام کارش میگه واسه رفیقت چی میخری ولنتاین نزدیکه! میخندم و بهش میگم، پارسال با دختر خاله ام جمع بودیم، شب ولنتاین، مامانم گفت ای بی عرضه ها، شب ولنتاین و همه اتون خونه اید! کلی با هم خندیدیم تا درد کمتر حس کنم!
وقتی دیگه اونها رو دوس نداشتی، یکی دیگه رو دوس داری که عقایدت میره سمت اونها!
ولنتاین گفتی و کردی کبابم
باز هم اون وسط یه خلا هست که نمیدونی چه کار کنی
میبینم که امسال باید سنگ تموم بزاری
امروز تولده مامان بهاره پس! تولدشون مبارک
سنگ تموم چی؟ من اینجا اون تهرون
نه فرداست
هعی