عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

یک روز بارانی اسفند

دیروز صبح همت کردم و رفتم انقلاب! حالا اون موقع که من رفتم از آسمون تگرگ و برف و بارون میومد شدید! به مامان زنگ زدم میگم مامان من دارم میرم، میگه مگه بیرونت کردن توی این هوا! گفتم دیگه وقت نمیکنم و کارم میمونه! این شد که شال و کلاه کردم و رفتم! توی مترو خوب بود ولی بیرونش همچین بارون میومد که نگو! رفتم انقلاب، اتفاقا یه مغازه ای پیدا کردم که یک عالمه پازل داشت! از پنج هزار تیکه تا پونصد تیکه! از پنج تومن تا سی تومن! طرح های خوبی هم داشت! منم سه تا انتخاب کردم که هر کدوم یه قیمت داشت و یه طرح ! چند تا کارت تبریک عید هم خریدم و همونجا سوار ماشین شدم و رفتم سر وصال! از سر وصال به مهدیه و ندا زنگ زدم که بیان استقبالم! من هی زنگ میزدم و اینا هی جواب نمیدادن، تا رسیدم دم در، یه خانوم و آقا هم توی ماشین نشسته بودن و من رو نگاه میکردن، منم هی زنگ! آخر دلمو به دریا زدم و رفتم تو! نزدیک در نگهبانی چترم و بستم و پیش خودم گفتم اینجا میشینم تا بیان! ییهو دیدم آقای ش بود و اون آقا! یه سلام دادم و هول شدم و دوباره دکمه چترمو زدم و چتر بیچاره توی در باز شد و یکی از میله هاش شکست! آقای ش گفت بده من درست کنم! گفتم داخلی ندا یا مهدیه رو بگیرین و بگین من اینجام! خلاصه بعد از چند دقیقه مهدیه خانوم نمایان شد و اومد، گفت رویا اینجاست! نگو اون خانوم و آقا والدین رویا بودن!خیلی جالب بود که ما اصن خبر نداشتیم که میخوایم بیایم اینجا و هدیه مهدیه رو بهش بدیم! خلاصه ندا رو هم دیدم که کلی متحول شده بچه! بهش میومد اتفاقا! چند دقیقه ای در جوار دوستان بودیم و رهسپار خونه شدم! دیگه از بارون خبری نبود. سه ساعت هم درگیر درست کردن چترم بودم که خدا رو شکر درست شد!

پی نوشت: چند ماهه دلم رو خونه تکونی کردم و چند نفر که یه زمانی عزیز بودن رو از خونه دلم انداختم بیرون!

نظرات 2 + ارسال نظر
ندا سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ

دفعه قبلم بهت گفتم این دفعه ام می گم هر دفعه که بیای بازم بهت می گم: اومدنت یه نعمته باور کن برای چند لحظه همه چیو فراموش می کنم.
درسته که برای من پازل نگرفتی ولی وجودت با اون کارت تبریکت مخصوصا با اون نوشته خوش خطت اولین و بهترین عیدیم بود

قربونت برم من الهی که اینقد خوب ابراز احساسات میکنی
خودت میدونی با دیدنت چقدر انرژی میگیرم
قابل تو رو نداره، هدف اینه که بدونی توی همه ی شرایط به یادت هستم و برام عزیزترینی

سعید چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:21 ق.ظ http://narkand.blogsky.com

دیروز مشهد همش برف میومد. منم کلی خرید داشتم که دو سه تاشو بیشتر انجام ندادم

چرا با دیدن اون آقاها هول کردی؟

این خونه تکونی بود یا سونامی؟

از من یاد بگیر! توی بوران هم خریدم رو میکنم
خب اون آقاهه یه کسی بود که در نظر داشتم وقتی میبینمش یه مشت بخوابونم زیر چونه اش

دلتکونی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد