عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

باباییم

از یک سال پیش درد دست بابا شروع شد، از همون وقتی که برای عید تنها رفت شمال و به دور از چشم ما هر کاری که دلش خواست کرد، اینو از کیسه های سیمان چیده شده روی بالکن و بلوک های ته حیاط فهمیدیم، دقیقا وقتی برگشت، هی میگفت نمیدونم چرا دستمو نمیتونم بیارم بالا! تا اینکه بالاخره رفت پیش یه متخصص و بعد از عکس و ام آر آی، مشخص شد تاندوم های کتف پاره شدن! حدود سی چهل جلسه فیزیو تراپی رفت، تا کارایی دست از 40 به 45 رسید، ولی همه ی دکتر ها نظرشون این بود که باید عمل شه و تاندوم ها به هم وصل شن! با دستش همه کار میکرد ولی یه وقتایی که نیاز به بالا اومدن بود، درد میکشید! خیلی این ور و اون ور رفت تا چند ماه پیش فهمیدیم، توی یکی از بیمارستان ها که اتفاقا نزدیک خودمون هم هست، امکانات زیادی برای این عمل وجود داره و با سوراخ کردن و عمل با لیزر تاندوم ها رو به هم وصل میکنن! فقط چند ماهی معطلی داشت تا نوبتش برسه! یه نخ و سوزن مخصوص داشت که باید از بازار سیاه تهیه میشد و حدود دو تومن هزینه ی این نخ و سوزن بود فقط! خلاصه هفته ی پیش زنگ زدن و گفتن این هفته نوبت عمل شماست و باید قبل از عمل یه سری آزمایشات و عکس برداری ها انجام شه! شنبه بابا رفت بیمارستان برای آزمایشات، بیمارستان هم بابا رو بستری کرد! بعد از آزمایشات، بابا وقت ملاقات لباساش رو عوض میکنه و همراه با ملاقات کننده ها میزنه بیرون، لباس و وسایلش رو هم میزاره روی تخت که رزرو بمونه! ما اصلا نمیدونستیم که بابا کجاست و هیچی به ما نگفت! تا اینکه بعد از ظهر اومد خونه و تازه برامون تعریف کرد! همون روز رفت پیش دکتر مربوطه و دکتر گفت بیمارستان دو سه روز قبل از عمل بیمار رو بستری میکنن! و کاملا طبیعی بود این رفتارشون، ولی بابای من اعصاب این جور جاها رو نداره! تا اینکه همون موقع از بیمارستان زنگ زدن، تازه فهمیده بودن بابا دودر کرده، بابا هم گفت فردا صبح میام. قرار شد به کسی نگیم تا بعد از عمل، بعد یهویی مادر بزرگی تصمیم گرفت بیاد خونه ی ما! ما هم مجبور شدیم بگیم بابا رفتن شمال، مادر بزرگی هم پسرش رو دعوا کرد که چرا زن و بچه رو ول میکنه و یه سره میره شمال! تا اینکه دیروز بعد از ظهر من و محیا نشسته بودیم و داشتیم چیپس و ماست موسیر نوش جان میکردیم که یهو یکی در اتاق رو زد و اومد تو! نیشمون تا بناگوش باز شد! بابایی دوباره دودر کرده و اومده بود خونه، البته اینبار با مجوز! به دکتره گفته بود اگه امشب نزاری برم خونه، جمع میکنم و از خیر عمل هم میگذرم! اونا هم مرخصی براش صادر میکنن و ازش قول میگیرن که امشب دیگه بیاد! بابا هم قول میده امشب بره، فردا غروب هم نوبت عملشه! هیچ تصوری از این عمل ندارم، اصن نمیدونم چطوریه، ولی دکتر گفته احتمال دو درصد هست که نخ و سوزن رو نشه در آورد و باید ناحیه عمل شده باز شه! بابا توی این دو روزه که رفته بیمارستان، مریض ها رو دیده که بعد از عمل آه و ناله میکنن یه کم ترسیده! خلاصه که امیدوارم فردا به خیر بگذره، اینکه هیچ پیش فرضی نسبت به عمل نداریم خیلی بده! نمیدونیم بعد از عمل چند روز بابا رو نگه میدارن، یا اصلا چند روز طول میکشه تا خوب شه، همه ی این چیزا فردا مشخص میشه! البته بابا قدغن کرده فردا کسی بره بیمارستان، ولی من و مامان که گوش نمیدیم و قراره فردا ظهر بریم بیمارستان، چون بابا غذای اونجا رو نمیخوره و به هوای نهار هم شده میریم تا ببینیم چه خبره! نمیدونم این چه اخلاقیه که بابا داره، تا چیزی به ما مربوط نشه عمرا اگه برامون بگه! فکرشو بکنید بابا بیمارستان بستری بود ولی به ما گفت توی مغازه زیر کولر نشسته ام! بعد که اومد خونه تازه برامون تعریف کرد که بهش زنگ زدن و گفتن بیا بیمارستان!!!
تازه به عمه ام اینا گفته بودیم این چند روز تعطیلی بریم شمال، مامان میگه بزار بهشون زنگ بزنم آماده نشن، بابا میگه نه نمیخواد، یه وقت دیدی تا پنجشنبه خوب شدم و رفتیم!!!

نظرات 4 + ارسال نظر
آرمین آران دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ http://aranlar.blogsky.com

عملش راحته نترس
ایشالا زود خوب میشه

ممنون

میلاد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ب.ظ http://www.funi98.com

سلام بهار خانم
وبلاگ خوبی داری
اگه دوست داری منو با نام سایت تفریحی و سرگرمی لینک کن
و بعد از آدرس
http://www.funi98.com/contactus/
بهم خبر بده تا منم لینکتو بذارم تو سایتم
بای

حتمـــــــــــــــا

سعید دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:30 ب.ظ http://thatdayevening.mihanblog.com

ایشالله که عملشون با موفقیت انجام میشه و از درد دست راحت می‌شن. امان از وقتی که یه عضو بدن درد داشته باشه، آدم دائماً حالش گرفته است.

ما مردا اینجورییم، دردمون رو تو دلمون نگه می‌داریم، مثه شما خانم‌ها نیستیم که دنیا رو پرکنیم

ایشالا، دکتر گفته کارایی به 80 تا 90 درصد میرسه بعد از عمل، دقیقا همینه!
ایششششششششش!

ندا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ

از این دسته آقایون کم پیدا می شه خدا برای خانوادشون نگهشون داره. مرد باشی و مریض بشیو صدات در نیاد یه سرما می خورن قیامتی برپا می شه چه برسه به جراحی.
به امید خدا هر چه سریعتر خوب می شن

الان حالش بهتره، دیروز عمل با موفقیت انجام شد، اگه خدا بخواد فردا مرخص میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد