عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

سفر و کتاب

جاتون سبز، سفر خوبی در پیش داشتیم، سه ماشینه و هفده نفره رفتیم! هوا بسیار شرجی بود و دریا مواج و کثیف! دلیل کثیف بودنش رو نمیدونم، پر بود از تکه های چوب که توی آب سیاه شده بودن! جنگل هم مثل همیشه هوای مطبوعی داشت، نارنج ها و پرتقال ها اندازه ی یه نخود بودن روی شاخه ها و کیوی ها اندازه دو بند انگشت! وقتی داشتیم بر میگشتیم، جاده ی عباس آباد به کلاردشت هوای بارونی و دلپذیری بود که خاطره ی خوبی توی ذهنمون کاشت! به زور دخترعمه ها رفتیم و کنار ساحل آفتاب گرفتیم و الان که رسیدیم خونه تازه فهمیدم چه غلطی کردم، پشت شونه ام حسابی سوخته، رنگ دستام و صورتم هم سه درجه تیره شده! دوباره یک سال طول میکشه رنگ به رنگ شم!

قبل از اینکه بریم سفر کتاب "دالان بهشت" رو تموم کردم یعنی اخراش یه جوری بود که نمیتونستم تا بعد از اومدنم از مسافرت سر کنم, مثل همه ی کتاب های عاشقانه اولش شیرین و بعد حماقت و بعد وصل... پر از پیام بود واسه دختربچه های دبیرستانی, فصل های اولش خیلی عاشقانه و خارج از ظرفیت من بود, تقریبا نیمه ی بیشتر کتاب عاشقانه بود,داستان جالبی داشت ولی خاص نبود, شاید برای من اینجوری بود, بیت های شعر توی کتاب رو دوست داشتم, گمون نکنم مردی پیدا بشه که از خوندن این کتاب لذت ببره! خلاصه که این نظر من بود در مورد کتابی که خودم نخریده بودم و خوشحالم که همچین کتاب هایی توی لیست کتاب هام نبوده

نظرات 4 + ارسال نظر
فاطیما یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:58 ب.ظ http://otaaghak.wordpress.com

من کلّن دیگه سراغ اینجور رمانا نمیرم
تجربه‌ی خوندن این مدل رمانا مال اوایل کتاب خوندنمه
باغ مارشال؛ بامداد خمار؛ همخونه
اینارو خوندم و دیگه کلن قید اینجور رمانا رو زدم
البته اولی و آخری رو تقریبا دوست داشتم
ولی همون موقع
دیگه الان بهم بدن نمیخونم :دی

پس شمال بودی
به به

گیلان قشنگ تره ها خانوم
دفعه بعد بیاین اینجارو ببینین
:)

منم اهل این جور کتاب ها نیستم، راستش دیدم توی قفسه ی کتاب هام هست و شنیده بودم عاشقانه است، این شد که وسوسه شدم و خوندمش و خیلی هم لذت نبردم، کتاب با موضوع های خاص بیشتر به دلم میشینه! بامداد خمار رو منم وقتی نوجوون بودم خوندم، اون موقع خیلی لذت بردم

در این که گیلان زیباتره که هیچ شکی نیست، ولی رامسر و تنکابن هم از زیبایی چیزی از گیلان کم ندارن

فاطیما یکشنبه 12 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:59 ب.ظ

اوه
اشتباهی گفتم
من بامداد خمار و باغ مارشال رو دوست داشتم
همخونه چهارصد صفحه وقت تلف کردن بود!!!

سعید سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ http://thatdayevening.mihanblog.com

خدا رو شکر، ایشالله همیشه به سفر و خوش بگذره :)

فعلن سمنانم، دنبال تسویه حساب، کمتر می‌تونم بیام نت

ممنونم
یعنی الان تنهایی اونجا؟ خانوم بچه هایی، دوست و رفقایی؟

سعید چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:35 ب.ظ http://thatdayevening.mihanblog.com

دوستام هستم، ولی خانم بچه‌ها نه، خبری نیست

مهم خانوم بچه هاست نه دوستات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد