عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

بی حس و حال

خیلی زشته آدم اینجوری بی حس و حال باشه که حتی وبلاگ نویسی رو هم بزاره کنار!
نمیدونم بخاطر ماه رمضون و گرسنگی و تشنگیه، یا به خاطر گرمای طاقت فرسای این روزها، ولی هر چی بود الان دیگه چهله اش بریده شد و تصمیم گرفتم که بنویسم. این وسط جا داره از خدا به خاطر بارون هایی که این چند شب یهو میاد و میره تشکر کنم، واقعا عالی شده هوا! مخصوصا شب ها، بارونی که صبح اومد و همه جا رو تر و تازه کرد.
این چند وقته هیچ کار خاصی نکردم، رخوت و خستگی، چنان در من نفوذ کرده که خودمم دارم از این همیشه بی حس و حال بودن خسته میشم. زندگی جریان داره و چه خسته باشی چه بی حال، کار خودشو میکنه. تنها اتفاق غیره منتظره که این روزها افتاد، زانو درد یکباره و یهویی و دردناک بود که باعث شد دوباره برم دکتر ارتوپدم، گمون نمیکردم خیلی جدی باشه! ولی وقتی دکتر گفت کمربند مخصوص زانو بهت میدم و چند ماه مهمونته، تازه فهمیدم قضیه جدیه و من جدی نمیگرفتمش! چند تا آمپول و شربت و چند نوع قرص خارجکی هم بهم داد. خلاصه که دارم باهاشون کنار میام، کمربند زانو فقط یه کم اذیتم میکنه و هنوز بهش عادت نکردم، از صبح تا شب باید زیر زانوم وصل باشه تا کشکک پام فشار کمتری تحمل کنه! در اثر چی نمیدونم ولی غضروف های زانوم چنان نازک شدن که کشکک هاش کارشونو با درد انجام میدن! هر دو تا پام. یه سری ورزش هم داده بهم که امیدوارم با انجام دادنشون بهتر بشم! بابا میگه به دکتر میگفتی یهو یه اسکلت بندی جدید برات تجویز کنه تا دوباره یه مشکل دیگه پیدا نکردی! راستم میگه، من از بچگی، از همه ی اطرافیانم بیشتر شیر میخوردم، ولی مشکلات استخونی حاد پیدا کردم. پس نتیجه میگیریم خوردن شیر هیچ کمکی به استحکام استخون ها نمیکنه، شاید تنها روی دندون هام اثر کرده باشه! خلاصه که باز هم درگیر یه همچین بیماری هایی شدم!

پی نوشت: امشب خواهری و مامان با پسره و مامانش قراره برن بیرون! روابط همچنان ادامه داره!

نظرات 3 + ارسال نظر
سعیده یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ب.ظ http://g-tanhayi.blogsky.com/

سلام. وبلاگ قشنگی دارید.
من لینک شما رو اضافه کردم اگه ممکنه شما هم لینک من رو بذارید

سعید یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 03:47 ب.ظ http://thatdayevening.mihanblog.com

من اول‌ها ماه رمضون اکتیوتر بودم، الآن انرژی‌ام ته کشیده.

خدا بخیر بگذرونه وقتی که ان‌شالله وارد 70 سالگی‌ت میشی رو، خوب مراقب خودت نیستی دختر، و الا یکی به سن تو چرا باید این همه تو کمر و زانو مشکل داشته باشه؟ اینجوری که پیش بره باید قید بچه‌دار شدن رو بزنی ها، از من گفتن

آخی، هنوز بچه با خودشون نمی‌برن D:

والا منم تا جایی که یادم میاد ، ماه رمضون ها از صبح تا شب تو نت بودم و سر خودمو گرم میکردم، امسال این یه کار رو هم نکردم
یعنی تو میگی من با این وضع به هفتاد میرسم؟ خیلی امیدواری داداچ، حالا بزار مرحله اول رو رد کنیم تا بچه دار شدن

چرا اتفاقا ، منم دعوت کردن، خودم نرفتم، ایششششششششش

سعید دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:48 ب.ظ http://thatdayevening.mihanblog.com

ایشالله که خوش گذشته باشه حسابی، هم مسافرت، هم عروسی.
حالا سوزیدی یا نه؟

مگه بله برون بچه راه میدن؟ اگه کسی نیس تو رو بذارن پیشش من آشنای مطمئن دارم

ای بابا، به دلمون موند یه روز بیایم اینجا خبر عروسی خودم رو بخونم، خبر عروسی تو رو بخونم، هعی...

جات خالی، خوب بود
نه بابا اصلا توی روز بیرون نرفتم، تازه اگه رفتم یه سانت روی صورتم کرم پودر و پنکیک زدم
نخیر راه نمیدن، ولی اگه خواهر عروس باشه راش میدن
ای بابا! هعیییییییییی از اون هعی ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد