برای با تو ماندن چشمانم را خواهم داد
ای که چشمانم را فهمیدی و نگاهم را خواندی
به میهمانی سکوت من بیا
ای حضورت آیت حیات بهار در اعماق جنگل پاییزی
هر جا چراغی روشنه، از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من، اینجا چراغی روشنه
اینجا یکی از حس شب، احساس وحشت میکنه
هر روز از فکر سقوط، با کوه صحبت میکنه
جایی که من تنها شدم، شب قبله گاه آخره
اونجا تو این قطب سکوت، کابوس طولانی تره
من ماه می بینم هنوز، این کور سوی روشنو
اونقدر سوسو میزنم، شاید یه شب دیدی منو
پی نوشت: آلبوم جدید داریوش به نام "دنیای این روزای من" رو از دست ندید
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش
ماهیها ، روشنی ، من ، گل ، آب
پاکی خوشه زیست
مادرم
ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر ، آسمانی بی ابر ، اطلسیهایی
تر
رستگاری نزدیک : لای گلهای حیاط
نور در کاسه
مس ، چه نوازشها می ریزد !
نردبان از سر دیوار بلند ، صبح را روی
زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
پی نوشت: اینم عکسی از ریحونام، اگه میبینی یه کم نا مرتبن و کوتاه بلند، باید بگم که برای اولین بار خیلی هم خوب و مرتبه
پی نوشت بعد: میخواستم عکس رو بزارم که یاد این شعر از سهراب افتادم
کسی که دوستش میداریم همه گونه حقی نسبت به ما دارد، حتی حق اینکه دیگر دوستمان نداشته باشد
پی نوشت: جمله بالا از کتاب ژان کریستف نوشته رومن رولان
اضافه نوشت: و من فکر میکنم تو هم نسبت به کسی که دوسش داری این حق رو داری
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم!
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود...
پی نوشت: شعر از گروس عبدالملکیان
اضافه نوشت: من هنوز نمیدونم برای چی اسم فروغ فرخزاد باید از لیست شاعرای ما حذف شه!!!