عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

ذهن

میشینم و از دور نگاش میکنم! به امید اینکه شاید توی اون شلوغی من رو ببینه.

درسته خیلی شلوغه ولی ما برای دیدن هم احتیاجی به چشم ظاهر نداریم!

.

.

.

هنوز نشستم و نگاش میکنم. نمیدونم چقدر گذشته! هر وقت نگاش میکنم، زمان رو گم میکنم!

یهو میاد سمتم. ضربان قلبم میره بالا؛ هر قدمی که بهم نزدیک تر میشه ضربان قلبم تندتر میشه! توی ذهنم یکی از افکارم بلند میگه: یعنی اونم ضربان قلبش داره میره بالااااااااا؟؟؟!!!! اون یکی میگه: یعنی توی این همه آدم پیدات کرد؟ و یکی دیگه میگه: دیدی حق با من بود!!!

بهم نزدیک و نزدیک تر میشه تا اینکه... تا اینکه خیلی راحت از کنارم میگذره، بدون اینکه من رو ببینه!!!

حالا خودم هیچی! ضربان قلبم رو بگو!!! اون همه افکاری که بلند بلند توی ذهنم داد میزدن رو بگو!!

دوباره زانوهام رو بغل میکنم و غرق افکارم میشم، تا اینکه بالاخره یه روزی دوباره بتونم از دور تماشات کنم و ...




پی نوشت: حالا اگه گذاشتن آدم دو کلوم درس بخونه!!! (والا)

پی نوشت بعد: وقتی شب امتحان بشینی دکلمه های اون شاعر رو گوش بدی همین میشه دیگه!!!


در بندر آبی چشمانت


آن روز که خداوند تو را به من داد

دریافتم که همه چیز را

در سر راه من نهاد

و همه رازهای نگفته را باز گفت...



پی نوشت: شعر زیبای بالا از "نزار قبانی"، عنوان پست هم اسم کتابشونه! (این مطلب رو توی گودر خوندم و دلم نیومد اینجا نزارمش)

گاهی

گاهی گمان نمیکنی ولی می شود

گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دور دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود



پی نوشت:فک کنم سابقه نداشته دو تا پست شعرانگیز کنار هم باشن

پی نوشت بعد: شعرش قشنگ بود نوشتم، الکی واسه بچه مردم حرف در نیار

پی نوشت بعد بعد: نوازش ابی-شادمهر(البته کنسرتش)

سروده سروش داد خواه


منو حالا نوازش کن .... که این فرصت نره از دست

شاید این اخرین باره .... که این احساسه زیبا هست
منو حالا نوازش کن .... همین حالا که تب کردم
اگه لمسم کنی شاید .... به دنیای تو برگردم
هنورم میشه عاشق بود .... تو باشی کاره سختی نیست
بدون مزر با من باش .... اگرچه دیگه وقتی نیست
نبینم این دمه آخر .... تو چشمات غصه میشینه
همه اشکاتو میبوسم .... میدونم قسمتم اینه

تو از چشمای من خوندی .... که از این زندگی خسته ام

کنارت اونقدر آرومم .... که از مرگ هم نمیترسم

تنم سرده ولی انگار .... تو دستای تو آتیشه

خودت پلکامو میبندی .... و این قصه تموم میشه

آدمک

 

آدمک آخر دنیاست بخند، آدمک مرگ همینجاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی، کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی ،بخدا مثل تو تنهاست بخند


پی نوشت: به شدت دارم با آدمک همزادپنداری میکنم!
پی نوشت بعد: دلم میخواست الان بهمن بود، یعنی آبان و آذر و دی تموم شده بود، از این ماه ها خاطره های خوبی ندارم، دلم میخواست چشمامو باز میکردم و فردا اول بهمن بود.



دوست داشتن


اگر می دانی، در این جهان،
کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر می کند و صدای قلبت آبرویت را به تاراج می برد
مهم نیست که او مال تو باشد
مهم این است که باشد

زندگی کند

لذت ببرد

و نفس بکشد

 

پی نوشت: به قول م همینه که میگن دوست داشتم از عشق بر تر است!
پی نوشت بعدی: شعرش از سیاوش بود، فامیلیشو یادم نیست