عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

بی تو

بی تو نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم...
چرا صدایم کردی؟
چرا؟؟؟


پی نوشت: به مناسبت سالروز درگذشت حسین پناهی

آخر هفته



مهمترین شاخص این سفر، رفتن به بندر ترکمن بود که تا حالا نرفته بودم و خیلی دلم میخواست برم اونجا رو ببینم
مثل تو کتاب ها خانم ها همه لباس محلی تنشون بود ولی مردها نه!
قیافه هاشونم همه یه شکل بود
دیدن خلیج گرگان خیلی رویایی بود، ولی دریای مازندران و گیلان یه چیز دیگه است
نهار خوران واقعا زیبا بود
الان که می خوام از این سفر بنویسم چیزی یادم نمیاد

دیشب مراسم نامزدیه ندا و ص بود، الان دیگه به هم محرمنامروز تو سازمان ترکوندنولی فک کنم حدود 70 درصد سازمان می دونستن
شیرینی دادنشونم باحال بود، برو بچس خودمون که شُکه شده بودنندا و ص  شیرینی دادن و رفتن که به طبقات بالا شیرینی بدن به خاطر همین من مونده بودم و سوالات تموم نشدنی برو بچس


پی نوشت: خیلی خوشحالم، خیلی(باز گریه ام گرفت) خیلی خوشحالم، نمی دونم چرا، فک کنم چون از نزدیک مشکلاتشونو لمس میکردم، براشون آرزوی خوشبختی میکنم، هم ندا فوق العاده اس هم ص بی نظیره، به هم خیلی میان، الهی همیشه در کنار هم باشن، خیلیا چشم دیدنشونو ندارن، خیلی از حسادت دارن می ترکن و فک میکنن بقیه ملت کورَن! به کوری چشم حسودا هم که شده الهی همیشه خوش باشن، الهی هیچ وقت براشون مشکلی پیش نیاد(بقیه اش باشه برای عروسیشون)

خدا همه رفته گان رو بیامرزه


جای همتون خالی، مسافرت خیلی خوبی بود، تو یه پست دیگه میام بیشتر توضیح میدم


همین الان با خبر شدم مادر بزرگ یکی از دوستانم فوت کرده، فک کنم چند روزی از فوتشون گذشته
خدا رحمتشون کنه، امیدوارم روحشون در آرامش باشه

دریا


دلم یه مسافرت هر چند کوتاه می خواد
دلم برای دریا یه ذره شده
فردا می رم دیدنش
امیدوارم منتظرم باشه
یه ساله ندیدمش



smsنوشت:تمام زندگی را از دریا بیاموز که برای در آغوش کشیدن ساحل آرام و قرار ندارد!

پی نوشت بعد: الهی دل همتون  مثل این روز های عید، شاد باشه

نمی خوام دوست دخترت باشم


هفته پیش با مری دعوام شد
سر کلاس زبان مسیج زد که : داره به خیلیا حسودیم میشه
می گم مثلا کیا؟

بهم میگه مردم وقتی به دوست دخترشون مسیج میزنن، طرف بیست تا مسیج می کنه ولی من چی؟
از صد تا فحش برام بد تر بود
وقتی مسیجشو خودندم داشتم دیوونه می شدم
بهش زنگ زدم و گفتم: دست شما درد نکنه ، منو با دوست دخترات که صبح تا شب با هم بودین و با هم عشق بازی میکردین یکی کردی!!!!!!
نزاشتم حرفی بزنه و گوشی رو قط کردم و موبایلو خاموش
نشستم گریه کردم
گریه کردم
گریه
.
.
.
حاضر بودم هر اسم دیگه ای روم بزاره الا دوست دختر
تا یه هفته نه جواب تلفن هاشو دادم نه مس
یجاشو
مگه چه رفتاری داشتم که فک کرده دارم نقش دوست دختر رو براش بازی میکنم؟؟
به هرکی هم گفتم حق رو به من داد، با تعجب بهم میگفتن: تو مگه دوست دخترشی!!
بابا بی انصاف کاش بهم به چشم یه دوست، یه رفیق یا خیر سرم نخواستم به چشم همون دختر دایی نگاه میکردی نه دوست دخترت
هنوز تو گیر و دار این موضوع بودم که امروز....
باز قضیه تکرار شد
اصلا دلم نمی خواد رابطه ای باشه که به خودشون این اجازه رو بدن که به چشم دوست دختر نگام کنن!!
نمی خوام رابطه ای باشه
نمی خوام