-
اتفاق های خوب
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 18:43
کلی اتفاقات خوب تو این هفته افتاد و باز قراره بیوفته اولیش اینکه هوس کرده بودم برم خربد، حالا هر خریدی، همین که چند ساعت بری دنبال چیزی که میخوای خودش کلی لذت بخشه، و این امر تحقق پیدا کرد با خرید گوشی، بابا گفت گوشیتو بده به من تو برو برای خودت یکی بخر(چون گوشیش از دستش افتاده بود و نابود شده بود) منم از خدا خواسته...
-
پنجشنبه
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 15:41
پنجشنبه سه جا باید برم، کلی سرم شلوغه اول باید بریم خونه سمیه اینا چون از مکه اومده، دوم باید میرفتیم خونه الهه اینا(نهار دعوت بودیم ولی الان کنسل شد)، سوم با بچه های دانشگاه قرار گذاشتیم که بریم گلاب دره آخرشم فکر کنم بشینم خونه کار های عقب افتاده ام رو انجام بدم یه اتفاق بد هم افتاده، پریروز تقویمم رو تو اوتوبوس جا...
-
عاشقم من
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 18:23
عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم آرزویی جز تو در دل ندارم من به لبخندی از تو خرسندم مهر تو ای مه آرزومندم بر تو پابندم از تو وفا خواهم من ز خدا خواهم تا به رهت بازم جان تا به تو پیوستم از هم بگسستم بر تو فدا سازم جان خیزو با من در افقها سفر کن دل نوازی چون نسیم سحرگاه ساز دل را نغمه گر کن همچو بلبل نغمه...
-
جک و جونور
پنجشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1387 12:35
شنیدین میگن خونه ای اومد داره یا اینکه دستش خوبه؟! خونه ی ما برای جک و جونور اومد داره، از قناری و کبوتر و یاکریم بگیر تا لاک پشت ، هر چی بیاد خونمون چند سالی مهمونمونه چند سال پیش رفته بودیم شمال، تو ساحل یه لاک پشت کوچولو از تخم در اومد و داشت میرفت کنار دریا که ما گرفتیمو اوردیمش خونمون، اینقده با مزه بود، بعد از...
-
اردیبهشت
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 18:32
بهار را در چشم تو دیدم... آنگاه که باران شیشه ی دلم را شست! اینم یه بازی وبلاگی که تو وبلاگ سعید دیدم و دوست داشتم انجامش بدم، بازی از این قراره که با چند تا کلمه شعر بگی فرقی هم نمی کنه چه نوع شعری باشه. هر کی دوست داشت این شعر رو با کلمه های بهار،چشم و شیشه انجام بده بعد از دیدن فیلم خز جشنواره بازم از رو نمی ریم و...
-
به همین سادگی
پنجشنبه 29 فروردینماه سال 1387 10:56
دیروز بعد از عمری رفتیم سینما، اونم با ارازل و اوباش محل کارمون من، ندا، مهدیه، سمیرا، الهه و وجیه چند روز پیش قرار گذاشتیم بریم ولی چون الهه مهمون داشت با ما نیومد و ما پنج نفری به این تفریح مفرح رفتیم سینمای مورد نظر سینما سپیده بود، من و سمیرا اصرار داشتیم بریم مجنون لیلی یا دایره زنگی ولی این ندا و مهدیه مخالفت...
-
واقعا که!!!
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1387 17:12
واقعا که دیگه شورشو در آوردن فکر کردن مردم بلا نسبت خ...! این همه آدم نفله شده اینا اصلا عین خیالشونم نیست ... .. .
-
تولد مرجان و سمیه
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 19:16
جاتون خالی امروز رفتیم خونه مرجان به مناسبت تولدش و تولد سمیه کلی مامانش افتاد تو زحمت چون از نهار دعوتمون کرد حمیده نامرد که نیومد، مهدیه هم که تهران نبود(عزیزم کلا برای تو این پست رو نوشتم که بازم دلت آب بشه )من بودمو مرضیه،سارا، مرجان، سمیه و مامان مرجان خیلی خوش گذشت، جای همتون خالی، هنوز عکسا رو نریختم تو کامی هر...
-
کویر+مندلیف
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1387 18:27
خسته ام از این کویر این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل آسمان بی هدف باد های بی طرف ابر های سر به راه بید های سر به زیر ای مسافر غریب در دیار خویشتن با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر .... خسته ام از این کویر پی نوشت:شعر از شاعره مهدیه بانو، این شعر رو تو غروب اندوهباری که فرداش قرار بود کیلومتر ها ازم دور بشه فرستاد...
-
آخر تعطیلات
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 14:47
من اومدم معلومه خیلی بهتون خوش گذشته! به منم خوش گذشت .یه سفر دو سه روزه خیلی تو روحیه ام تاثیر گذاشت، همیشه سفر برام آرامش بخش بوده و هست یه روز رفتیم کرج، اونجا هم هوای خیلی خوبی داره ها! خونه عمه کوچیکه بودیم دو روز بعدیشم رفتیم یکی از شهر های غربی( اسمشو نمیگم که مثل شهری که اونجا دانشجو هستم برام درد سر نشه)بابا...
-
عیدانه
شنبه 10 فروردینماه سال 1387 15:38
به قول مامان شوهر خاله ام عید رو باید یک ماه بکنن تا ملت به دید و بازدیدشون برسن! امروز که دهم فروردینه و چیزی به اتمام تعطیلات نمونده، هنوز کلی از فامیلا نیومدن و هنوز کلی از فامیلا موندن که ما نرفتیم تازه شانس اوردیم نصف فامیلای بابا شهرستانن. میخواستیم بریم بندر ترکمن که کلا بهم خورد چقد دلم رو صابون زده بودم برای...
-
تصمیم کبری
جمعه 9 فروردینماه سال 1387 15:11
عمه کوچیکه خونمون بود. هلیا دخترش دوسالشه، یه جورایی رفتارش دو گانه بود، یه لحظه میرقصید و چند دقیقه بعد قرآن میخوند! بارها سر این موضوع یعنی رفتار هلیا با عمه کوچیکه دعوا کردم، اینبار هم بهش گفتم اگه این بچه درست تربیت نشه تقصیر توه! اونم با هزار تا دلیل مسخره خواست توجیحم کنه که من قانع نشدم. به خاطر چشم و هم چشمی...
-
یوسف
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 12:46
همه چیز رو میتونستم پیش بینی کنم غیر از مرگ یوسف رو یوسفی که برای من مثل بت بود، اسم یوسف برای من مقدسه وخیلی جالب بود تقارن این دو؛ یعنی تقدس دوباره یوسف برای من و اینکه قهرمان کتابی که تازه شروع کردم به خوندن هم اسمش یوسف باشه طفلی زری! اگه جای اون بودم مطمئنم زنده نمی موندم! دیشب وقتی با چشم های پر از اشک ساعت رو...
-
نگفتن
پنجشنبه 8 فروردینماه سال 1387 11:52
حرفهائی هست برای "نگفتن" ،حرفهائی که هرگز سر به ابتذال "گفتن" فرود نمی آورند(دکتر شریعتی)
-
چند اپیزود
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1387 13:59
اپیزود اول: ایتالیایی ها یه ضرب المثل دارن که معنیش میشه مارس دیوانه، مثل ما که میگیم هوای بهار هم آفتابیه هم بارونیه هم ابری. خیلیا به خاطر این هوا خوابن، خیلیا بی حوصله وکسل؛ خیلیا هم مثل من عاشق میشن به خاطر این هوا اینم یه عکس بهاری از پنجره اتاق پذیرایی اپیزود دوم: سه تا عمو هام خونه ما بودن؛ عمو بزرگه چپ میرفت...
-
خودم با خودم
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 15:23
_ چرا بعضیا اینطورین؟ _ چطورین؟ _ خودشون برای دیگرون تصمیم میگیرن؟ _ یعنی چی؟ _خنگ شدیا! _ :| _منظوم اینه که چرا بعضیا به جای دیگرون فکر میکنن و به جای دیگرون تصمیم میگیرن و به جای دیگرون تصمیمشونو عملی میکنن؟! _شاید چون بعضی ها دیگرون رو دوستدارن! _ موضوع همینجاست، اینکه چون دوسشون دارن و فکر میکنن به صلاحشونه! _ منم...
-
ایران اهدا
شنبه 3 فروردینماه سال 1387 16:10
زندگی ، شادی ، غم بگذرد هر چه که هست آنچه باقیست تویی! تو و یک خاطره ماندنی از چهره تو ... ! نیک می مانی تو نیک می خوانی تو شعر تو شعر صداقت با ماست پی نوشت: این شعر رو ایران اهدا برای اعضاش فرستاده برای منم فرستاده پی نوشت بعدی: همین الان شنیدم داوود اسدی فوت کرده، اولین حادثه بد سال، بازیشو دوست داشتم،همیشه جز کسایی...
-
پست آخر سال
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1386 11:20
خوب من چه کار کنم آقای قرخانلو همیشه برام شعر های فوق العاده قشنگ میفرسته منم دلم میخواد شماها این شعر ها رو بخونید، اون وقت میگن: چرا اینقد شعر های این آقا رو می زاری ، حتما یه چیزی هست، یه رابطه ای هست. شعر رو بخونید خودتون پی میبرید که نمی شه از این شعر ها گذشت: زندگی با همه وسعت خویش محمل ساکت غم خوردن نیست...
-
ملت
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 19:41
وقتی نتایج رو میخوندم خندم گرفته بود این نشون میده ملت ما واقعا پشت گوششون مخملیه، یا اینکه فکر میکنن ملت پشت گوششون مخملیه(خودم فهمیدم چی گفتم)
-
همینجوری
شنبه 25 اسفندماه سال 1386 19:14
آی اونایی که هیچی نخریدین، لااقل به خاطر شگونشم شده یه جفت جوراب برو بخر صحبتم با اونایی بود که چیزی نخریدن چقد این روزهای رو دوست دارم، کاش هیچ وقت این روزها تموم نشه امروز بازم یه کیس مناسب برای زندگی مشترک پیدا شد خدایی شرایطش خیلی خوبه ولی حیف که من قصد ازدواج ندارم 25 ساله، دارای شغل مناسب (دبیر سرویسه یه خبر...
-
بو کن! بوی عید میاد
چهارشنبه 22 اسفندماه سال 1386 18:24
حال و هوای مردم آدمو سر ذوق میاره اینقدر در تکاپون که آدم فک واقعا چه اتفاقی می خواد بیوفته یه انتظار شیرین! یه انتظاری که میدونن بعدش پر از زیبایی هاس! (کلاس رو داشتی) خیابونا و مغازه ها شلوغ شده، مردم فک میکنن بعد از سال جدید دیگه هیچی پیدا نمی شه برای خرید میشه بوی عید و بهار رو کاملا حس کرد هر کی هم نخواد به یه...
-
خیال تو
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 18:20
دوشنبه سیزده اسفند 1386 فردا روز دیگری است که بی تو بر عمر تلف شده افزوده می شود همین روزها روز رفتن از راه می رسد و من طوری از خیال تو گم می شوم که انگار هرگز نبوده ام ... !
-
بازی آخر سال
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 18:19
شنبه یازده اسفند 1386 بازم مثل دفعه های قبل آقا سعید عزیز به یه بازی جالب دعوتم کرده که منم با کمال میل دعوتش رو قبول کردم اسمش بازیش"بازی آخر سال": یکم: بزرگترین آرزوتون که تو سال 86 برآورده شده چی بوده (از اون آرزوهایی که سر سفرهی هفتسین داشتین)؟ ج: هر چی فکر میکنم یادم نمی یاد چه دعای مخصوصی سر سفره هفت سین کردم...
-
نقطه(.)
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 18:19
یکشنبه پنج اسفند 1386 رفتنت یعنی نقطه، تمام! بازگشتت یعنی نقطه، سر خط!
-
چند ساعت بی دغدغه
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 18:18
پنجشنبه دو اسفند 1386 یکی از لذت بخش ترین کارهایی که می شه کرد جمع کردن دوستان قدیمی دور همه حالا چه با مناسبت یا بی مناسبت، همین که چند ساعتی رو دور هم باشیم و یاد دورانی بیوفتیم که بزرگترین مشغولیت ذهنیمون همون درس بود (منظورم دبیرستانه) کلی حال میده، روزهایی که دوستیهاش بدون ذره ای سیلیسیم بود، روزهایی که وقتی...
-
انا و انت
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 18:17
سه شنبه سی بهمن 1386 اِلهى کَیْفَ اَدْعُوکَ وَاَنَا اَنَا وَکَیْفَ اَقْطَعُ رَجاَّئى مِنْکَ وَاَنْتَ اَنْتَ خدایا چه سان بخوانمت با اینکه من همان من (گنهکار) هستم و چه سان امیدم را از تو ببرم با اینکه تو همان تویى (که با همه مهربانى ) اِلهى اِذا لَمْ اَسْئَلْکَ فَتُعْطِیَنى فَمَنْ ذَاالَّذى اَسْئَلُهُ فَیُعْطینى خدایا...