عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

عشق همینجاست!!!‏

تو کجایی؟‏

نگاه

خیلی ها نگاه نکردن به چشماشون رو حین حرف زدن بی احترامی میدونن، غافل از اینکه نمیدونن تو خجالتی تر از این حرفایی که توی چشمای یه مرد خیره بشی!

پاییز دیوانه

آدم توی پاییز مدام دلش میگیره، مدام دلتنگه؛ شاید به خاطر شب های بلندشه، شایدم به خاطر هوای دیوونه اشه!
آدم دوست داره توی پاییز عاشق شه!
از اون عشقای درجه یک که همیشه با معشوقی! فقط به خاطر فرار از این دلتنگی های لعنتی!

بعد از چند سال

پنج شش سال پیش، میخواست به خاطر اون دختره خودکشی کنه، یادمه چه حسی داشت! حتی منم با دختره حرف زدم ولی فایده نداشت! توی همه ی مراسم های فوت پدر دختره با مادرش شرکت کرد، بازم فایده نداشت! الان فهمیدم با یکی دیگه ازدواج کرده!

پی نوشت: ما هیچ وقت پی به حکمت اتفاقاتی که خدا پیش پامون میزاره نمیبریم!

وقتی دکترها تصمیم میگیرند

امروز از مطب دکتر زنگ زدن، منشی گفت چهارشنبه ساعت سه بیا واسه جراحی! دکتر تشخیص داده، اون دندونی که نود درجه چرخیده، مشکل ساز میشه! اگه خودت میخواستی تصمیم بگیری واسه چی به من گفتی برو فکرات رو بکن؟؟؟!

پی نوشت: آخه سقفم هنوز چکه میکنه!

داره میاد

عجیب بوی پاییز میاد، رنگ و روی درخت ها هم نشونه ی اومدنشه.
اگه بیاد با خودش مریضی ؛ بی حوصلگی؛ دلتنگی و یه کم عاشقی میاره. جلوی اومدنت رو نمیشه گرفت، میدونی هم که ما بچه های بهاری خیلی مشتاق اومدنت نیستیم، پس جون من داری میای به خوشی بیا، با خوش رویی بیا که با ترش رویی ما مواجه نشی!

پی نوشت: حس میکنم غریبه ها زیاد شدن، بی خبر میان و میرن، منم که روی وبلاگم حساس!